کثیر. [ ک ُ ث َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ابوصخر کثیربن عبدالرحمن بن الاسودبن عامر الخزرجی مشهور به ابی جمعه از شعرای عرب و معشوق عزه دختر جمیل بن ...
ام کثیر. [ اُم ْ م ِ ک َ ] (ع اِ مرکب ) رخمه . کرکس . (از المرصع).
ام کثیر. [ اُم ْ م ِ ک َ ] (اِخ ) دختر زید انصاری . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 270 شود.
آل کثیر. [ ل ِ ک َ ] (اِخ ) نام قبیله ای بخوزستان مرکب از سه هزار خانوار در غرب و جنوب رود دزفول که در سیاه چادرها منزل دارند و در قریه ٔ قوم...
قصر کثیر. [ ق َ رِ ک َ ] (اِخ ) در نواحی دینور قرار دارد. (معجم البلدان ).
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) عبداﷲبن کثیر، مکنی به ابوسعید و یا ابوبکر. یکی از قراء سبعه از قراء مکه در طبقه ٔ دویم . از موالی عمروبن علقم...
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ] (اِخ ) عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن کثیر قرشی بُصروی ۞ شافعی . از پیروان ابن تیمیه . مولد او در سال 701 هَ .ق . ب...
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) محمدبن کثیر الفرغانی ۞ ، ملقب به حاسب ، از مردم صغد. منجم فاضل ایرانی و مقدم در صناعت خویش ، معاصر مأمون ...