اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کسیر

نویسه گردانی: KSYR
کسیر. [ ک ُ س َ ] (اِخ ) نام کوهی بلند مشرف بر منتهای دریای عمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: کُسَیْر و عُوَیْر مصغر کسیر و عویر دو کوهند مشرف بر اقصای دریای عمان دشوارگذارو سخت پناه و بدین مناسبت این نام گرفته است و گویندکسیر و عویر و ثالث لیس فیه خیر. (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کسیر. [ ک َ ] (ع اِ) قیر خشک شده . (ناظم الاطباء).
کسیر. [ ک َ ] (ع ص ) شکسته شده و شکست خورده . (ناظم الاطباء). شکسته . (منتهی الارب ). مکسور. (اقرب الموارد). ج ، کسری [ ک َ را ] و کساری [ ک َ ...
کصیر.[ ک َ ] (ع ص ) کوتاه . قصیر. لغة فی القصیر لبعض العرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیر می باشد
کثیر. [ ک َ ] (ع ص ) بسیار. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 81). بسیار و وافر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کاثر. (منتهی الارب ). مقابل ...
کثیر. [ ک َ ] (ع اِ) بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع؛ بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. (ناظم الاطباء...
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) کثیربن ابی سهل بن حمدان . وی از جانب کثیربن احمدبن شهفور در سال 304 هَ . ق . حاکم بست شد اما عصیان آورد و کثیربن احمد،...
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن احمدبن شهفور از بزرگان سیستان است هنگامی که احمدبن اسماعیل سامانی به سیستان حمله کرد معدل بن علی حصار گرفت و ...
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن جمهان راوی است و از ابن عمر روایت می کند. (منتهی الارب ).
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) ابن رقاد. از معاصران یعقوب لیث است صالح بن نضر وی را با یعقوب اللیث و درهم بن نضر از جمله سجزیان به حرب عمار الخارج...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.