اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشتی

نویسه گردانی: KŠTY
کشتی . [ ک ُ ] (اِ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت . به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین . (ناظم الاطباء). عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمین زنند. (از برهان ). زورورزی دو تن با یکدیگر تاکدام یک از پای درآید و آن را کستی با سین نیز گویند. مرد و مرد. مصارعة. (یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت پولاد جنگی نبرد
به کشتی پدید آید از مرد مرد.

فردوسی .


گرت رأی بیند چو شیر ژیان
به کشتی ببندیم هر دو میان .

فردوسی .


نه من کودکم گر تو هستی جوان
به کشتی کمر بسته دارم میان .

فردوسی .


چو شیران به کشتی برآویختند
ز تنها خوی و خون همی ریختند.

فردوسی .


به کشتی و نخجیر و آماج و گوی
دلاور شود مرد پرخاشجوی .

فردوسی .


دیگر به تماشای کشتی راغب بودی . (جهانگشای جوینی ). گفت ای پادشاه ...بزورآوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود. (گلستان سعدی ).
- کشتی پاک شدن ؛ کنایه از تمام شدن کشتی . (آنندراج ) :
چه بهشت است که آن شوخ غضبناک شود
از نگاهی کشد و کشتی ما پاک شود.

میرنجات .


- کشتی پاک کردن ؛ کنایه از تمام کردن کشتی . (آنندراج ) :
با خلق جهان پاک کنم کشتی همت
گر مشعل دولت کندم کهنه سواری .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- کشتی خصمانه ؛ کشتی که از روی خصومت گرفته شود. کشتی بخصومت و عداوت . (از آنندراج ) :
یاد ایامی که از جوش می سرشار عشق
کشتی خصمانه با خم بود مینای مرا.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


در میان ما و گردون کشتی خصمانه است
سالها در عاشقی زورآزمایی کرده ایم .

نادم گیلانی (از آنندراج ).


- کشتی قدر بودن ؛ برابر بودن در کشتی و زور. (آنندراج ).
|| (اِ) زنار و آن ریسمانی است که ترسایان و کافران بر میان بندند و گاهی بر گردن هم اندازند. (برهان ). بندی که زرتشتیان بر میان بندند. (یسنا). کستی . زنار بزبان پهلوی . (صحاح الفرس ). ریسمانی که فارسیان و هندوان بر میان بندند. کستیج . (یادداشت مؤلف ) :
همه سوی شاه زمین آمدند
ببستند کشتی بدین آمدند.

دقیقی .


که گشتاسب خوانند ایرانیان
ببستش یکی کشتی او بر میان .

دقیقی .


ببستیم کشتی و بگرفت باژ
کنونت نشاید ز ما خواست باژ.

دقیقی .


بر کمرگاه تو از کشتی جورست بتا
چه کشی بیهده کشتی و چه بندی کمرا.

خسروی .


گسسته بند کشتی برمیانش
چو شلوارش دریده بر دو رانش .

(ویس ورامین ).


از میان کشتی گسستی وز سر افکندی کلاه
از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار.

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کشتی راندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن کشتی در دریا. راندن کشتی : به آب دیده کشتی چند رانم وصالت را به یاری چند خوانم .نظامی .
کشتی گرفتگی . [ ک َ / ک ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ](حامص مرکب ) دریا گرفتگی . سرگیجه و التهابی که در کشتی ببعض از کشتی سواران دست دهد. (یادداشت مؤل...
کشتی گرفتن . [ ک ُ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) بهم آویختن و پیکار کردن تا یکی دیگر را بر زمین زند. زورآزمایی کردن . مرد و مرد کردن . (از یادداشت م...
کشتی‌ برده کش. کشتی‌ باری بزرگی که از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم برای حمل برده‌ ساخته یا تبدیل به بده کش شدند. چنین کشتی هایی به نام «گینه من» نیز شناخته...
کشتی دو دکله/بریگ (انگلیسی: Brig) نوعی کشتی با بادبان چهار گوش، سریع و قابل مانور بود که هم به عنوان کشتی برای سفر دریایی و هم به عنوان کشتی جنگی مورد...
کشتی بالابان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از بازی جوانان در سیزده روز اول سال شمسی و آن حلقه ای از جوانان باشد که دست در کمر یکدیگر استوار ک...
کشتی گره شدن . [ ک ُ گ ِرِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر ماندن کشتی دو کس با یکدیگر و عدم رجحان یکی بر دیگری . (از آنندراج ). هم زور شدن . فای...
ساغر کشتی نشان . [ غ َ رِ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساغر بزرگ . ساتگنی . ساتگینی : ساقی دریاکشان آخر کجاست ساغر کشتی نشان آخر کجاست...
هفتادو دو کشتی . [ هََ دُ دُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) هفتادودو ملت . (برهان ). رجوع به هفتادودو ملت شود.
کشتی رانی کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) دریانوردی کردن . ملاحة. (منتهی الارب ).- امثال :در هر رودی کشتی رانی نتوان کرد .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.