کفل . [ ک َ] (ع مص )
۞ پذیرفتار دادن .(منتهی الارب ). ضامن شدن . (از اقرب الموارد). پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پذیرفتار دادن و ضامن دادن . (ناظم الاطباء): یقال ، کفلت عنه بالمال لغریمه ؛ یعنی پذیرفتار مال وی شدم در پیش غریم وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کفول . کفالت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیوسته روزه داشتن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
۞ .