اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کفة

نویسه گردانی: KF
کفة. [ ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) حاشیه ٔ پیراهن . (غیاث ): کفةالقمیص ؛ نورد دامن پیراهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).گردشدگی دامن پیراهن . (از اقرب الموارد). || هرچیزی زاید بر چیزی مثل : کفة الثوب ؛ یعنی نورد جامه و کفةالرمل ؛ دامن ریگ و کرانه ٔ آن و کفةالدرع ؛ دامن زره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ هرچیزی بدان جهت که هرچیزی تا به کرانه ٔ خود رسید گویا باز داشته شد از زیادت . (منتهی الارب ). کرانه ٔ هرچیزی . (ناظم الاطباء). || طره ٔ بالایین جامه که در آن سو هدب نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طره ٔ بالایین جامه که ریشه ای نداشته باشد. (ناظم الاطباء). || حاشیه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، کُفَف ، کِفاف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منتهای درخت ومنقطع آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انبوهی مردم و عدد بسیار و جماعت مردم یا مردمان نزدیک مکان . (منتهی الارب ). انبوهی مردم و عدد بسیار و جماعت مردم و مردمان نزدیک به خود شخص . (ناظم الاطباء). سیاهی و انبوهی مردم و جماعت مردم و آنها که به شخص نزدیکند از جهت مکان . (از اقرب الموارد) || سنگی که گرداگرد آن گل و سرگین گاو و جز آن نهند و در آن کشک پزند. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دام شکار آهو. (منتهی الارب ). آنچه با آن آهو شکارکنند. (اقرب الموارد). || کفة الغیم ؛ کرانه و طره ٔ ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کفةاللیل ؛ ملتقای شب و روز در مشرق باشد یا در مغرب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن جای از زمین که شب و روز تلاقی می کنند. (یادداشت مؤلف ). || ریگ توده ٔ دراز گرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
کفة. [ک َ / ک ِ / ک ُف ْ ف َ ] ۞ (ع اِ) پله ٔ ترازو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار).آنچه از ترازو که در آن چیز وزن کردنی گذارند و وزن ...
کفة. [ ک ِف ْ ف َ / ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) آنچه فروهشته و مسترخی باشد از بن دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کفة. [ ک َف ْ ف َ ] (ع اِ) دفعه . بار. مرة. (از اقرب الموارد). || لقیته کفة کفة و لقیته کفةلکفة و کفة عن کفة،یعنی ملاقات کردم او را و مواجه ...
کفة. [ ک ِف ْ ف َ / ک ُف ْ ف َ ] (ع اِ) دام شکاری . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دام صیاد. (یادداشت مؤلف ). || چوب د...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) خوشه های گندم و جو را گویند که در وقت خرمن کوفتن آنها کوفته نشده باشد و بعد از پاک کردن غله آنها را بار دیگر ب...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ) دف و دایره را گویند. (برهان ). دف و دایره را گویند زیرا که بدان کف زنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). دف و دایره . (فر...
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غی...
کفه . [ ک َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) قسمت زیرین چاقچور که پای را از مچ تا نوک انگشتان پوشد و نیز در جوراب و کفش آن قسمت که پای را از مچ تا ...
کفه . [ ک َف ْ ف َ ] (اِخ )نام شهری ۞ است . (از برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) : اگر بصره و کفه بیند به خواب شود منهزم موصل ...
کفه . [ ک ِ ف ِ ] (اِخ ) ۞ در افسانه های یونانی پسر بلوس ۞ است . و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1297 شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.