کلا
نویسه گردانی:
KLA
کلا. [ ک َل ْ لا ] (ع حرف ، ق ) حرفی است که در زجر و ردع استعمال می شود.(منتهی الارب ). نه چنان است . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). حرف است برای رد سخن پیشین ، حاصل معنی آن این است که نه چنین باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بمعنی انته و لاتفعل است قوله تعالی : ایطمع کل امرء منهم ان یدخل جنة نعیم کلا (قرآن 38/70 و 39)؛ ای لاتطمع. (منتهی الارب ). || حقاً. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). گاهی برای مسلم داشتن سخن غیرباشد در این صورت اسم باشد بمعنی حق است . (غیاث ) (آنندراج ). کقوله تعالی ؛ کلا لئن لم ینته لنسفعاً بالناصیة. (قرآن 14/96 و 15) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بمعنای «الای » استفتاحیه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حرف جواب بمنزله ٔ ای . نعم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و «کلاوالقمر» را بهمین معنی حمل کرده اند. (منتهی الارب ). گویند: کلمه ای است مرکب از کاف تشبیه و لاء نفی و حرف لاء بجهت تأکید و تقویت معنی و بخاطر دفع این احتمال که هر دو کلمه بر معنای خود باقی هستند مشدد گردیده است . و برخی گویند: کلمه ٔ بسیط است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
دنج کلا. [ دِ ک َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . آب آن از نهر شاهرود و رودخانه ٔ تالار. سکنه ٔ آن 250 تن و راه ...
رضا کلا. [ رِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل . سکنه 140 تن . آب آن از رودخانه بابل و چاه . محصول آنجا کنجد و صیفی ...
سرخ کلا. [ س ُ ک َ ] (اِخ ) نام دهی است از دهات استرابادرستاق مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 170 و 76).
اسی کلا. [ اِ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پازوار بخش بابلسر شهرستان بابل ، واقع در 7000گزی شمال بابل ، کنار شوسه ٔ بابل به بابلسر. دشت . معتدل ...
پری کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های مجاور بارفروش (بابل ) مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 119).
پلت کلا. [ پ َ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام دیهی در تنکابن . و بدانجا درختان مرکبات بسیار است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 24 و 106).
پیر کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 125 بخش انگلیسی ).
تب کلا. [ ت َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های کلارستاق . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 164 شود.
جنف کلا. [ج ن َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دههای بارفروش است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 160 شود.
خوب کلا. [ ک َ ] (اِ مرکب ) تخم بارتنگ که دارویی است . (ناظم الاطباء). خوب کلان . رجوع به خوب کلان شود.