کلح
نویسه گردانی:
KLḤ
کلح . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی . (برهان ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که بارزد و یا بیرزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کُلخ . (فرهنگ فارسی معین ). لغت سریانی است و بغدادی گوید که نزد اهل مغرب نباتی است برگش شبیه به برگ درخت سیب و قابض و رافع نزف الدم و اسهال دموی و جهت گزیدن افعی و سعوط آن جهت رعاف مفید... و از قول او ظاهر می شود که اندروطالیس باشد و در آنجا تصریح نموده که مانند اشنان بی برگ است و در اینجا بیان نموده که برگش مثل برگ سیب است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کُلخ شود. || به لغت مصر عبارت از اشق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اشق شود.
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
کله میر. [ ک َ ل َ ] (اِ) این نام را در آذربایجان به سفیدار دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سفیدار شود.
[ک َ ت َ /ک َ ل ِ ] ( مرکب ) کته در گویش سیستانی به معنای بزرگ و کله به معنای سر است و این کلمه در گویش سیستانی در زمان سخره گرفتن شخص به کار م...
نیم کله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) نیم ساخته . ناتمام . (غیاث اللغات ). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی ...
اصطلاح مشهدی به معنی مشغول چیزی وقت گیر و بی ارزش شدن است.
مثال: خودت را کله ونگ این دوچرخه نکن، درس بخوان
واژه سربند که تقریبا شبیه سرگرم است ن...
خروس در گویش فارسی کرمانشاهی، برگرفته از کردی کرمانشاهی
کله کله . [ ک َ ل ِ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
کله قندی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ق َ ] (ص نسبی ) مخروط. صنوبری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به شکل و هیأت کله قند.
کله فروش . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ف ُ ] (نف مرکب ) کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود.
کله قایه .[ ] (اِخ ) (یا گل تایه یا بی بی مریم ). دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فر...
کله سران . [ ک ُ ل ِ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بالاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیا...