کلة
نویسه گردانی:
KL
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] (ع اِ) پشه خان . ج ، کِلَل . (منتهی الارب ). پرده ٔ نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده ٔ تنک و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورجوع به کِلَّه شود. || طره ٔ پشم سرخ که بر هودج گذارند جهت آرایش . (منتهی الارب ). پشمی است سرخ در سر هودج . ج ، کِلَل ، کِلاّ ت . (از اقرب الموارد). || حالت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کله وار. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) به اندازه ٔ یک کلاه : هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان . نظامی .وز آن خلعت که اقبالش بریده...
خروس در گویش فارسی کرمانشاهی، برگرفته از کردی کرمانشاهی
نیم کله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) نیم ساخته . ناتمام . (غیاث اللغات ). در جنوب ایران - از جمله در سیرجان - آن را نیم کاله گویند. به معنی ...
اصطلاح مشهدی به معنی مشغول چیزی وقت گیر و بی ارزش شدن است.
مثال: خودت را کله ونگ این دوچرخه نکن، درس بخوان
واژه سربند که تقریبا شبیه سرگرم است ن...
کله کله . [ ک َ ل ِ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغراف...
کله ماری . [ ک َل ْل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب ) با جمجمه ای شبیه به سر مار. که سری چون مار دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب )...
کله گیری . [ ک ُ ل َه ْ ] (حامص مرکب ) ابنه . (آنندراج ). عمل کله گیر : قصد پدران نشانه ٔ ناپاکی است این تاج ستانی ز کله گیری هاست . اشرف (از آ...
کله گوشه . [ ک ُ ل َه ْ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) گوشه ٔ کلاه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشه ٔ گل نخوت باد د...
کله نگار. [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش نوشته اند. (آنندراج ). فراش و آنکه فرش و بساط می گستراند. (ناظم الاطباء) : فرمان ص...