کلة
نویسه گردانی:
KL
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] (ع اِ) پشه خان . ج ، کِلَل . (منتهی الارب ). پرده ٔ نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده ٔ تنک و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورجوع به کِلَّه شود. || طره ٔ پشم سرخ که بر هودج گذارند جهت آرایش . (منتهی الارب ). پشمی است سرخ در سر هودج . ج ، کِلَل ، کِلاّ ت . (از اقرب الموارد). || حالت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
کله .[ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی سر باشد مطلقاً اعم ازسر انسان و حیوان دیگر. (برهان ). رأس و سر. سر انسان و دیگر حیوانات . (ناظم الاطباء)....
کله . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص ) بمعنی بی وفاو بی حقیقت و هرجایی هم آمده است . (برهان ). بی وفا و بی حقیقت و ناراست و مکار و هرجایی . (ناظم الا...
کله . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ] (ع اِ) مأخوذ از کلة عربی . خیمه ای که از پارچه ٔ تنک و رقیق مثال کتان و امثال آن به جهت دفع و منع مگس و پشه بس...
کله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام شهری و مدینه ای در میان جزیره ای . (از برهان ). بندرگاهی است در هند و در نیمه راه عمان و چین واقع است . (از معجم...
کله . [ک َ ل َ ] (اِخ ) جزیره ای است در اقیانوس هند. (نخبة الدهر ص 152): و آنگه جزیره های زنگیستان ، وز جزیره های بزرگوار و نامدار که اندر اوست...
کله . [ ] (اِخ ) نام شهری و مدینه ای باشد. (برهان ). نام شهری . (ناظم الاطباء). و رجوع به کَلَه (اِخ ) شود.
کله .[ ] (اِخ ) دهی از بخش شهریار شهرستان تهران است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
کله . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیاسر است که در بخش قمصر شهرستان کاشان واقع است و 550 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کله . [ ک َل ْ ل َ ] (اِخ ) شعبه ای از طایفه ٔ بابادی هفت لنگ بختیاری است .
کلح . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی . (برهان ). یک نوع صمغی شبیه ...