کلة
نویسه گردانی:
KL
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] (ع اِ) پشه خان . ج ، کِلَل . (منتهی الارب ). پرده ٔ نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده ٔ تنک و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ورجوع به کِلَّه شود. || طره ٔ پشم سرخ که بر هودج گذارند جهت آرایش . (منتهی الارب ). پشمی است سرخ در سر هودج . ج ، کِلَل ، کِلاّ ت . (از اقرب الموارد). || حالت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کله. (ک، ل، ه)، (ا)،(زبان مازنی)، بچه (این نام تنها برای بچه جانوران استفاده میشود. همانند: "خیکله" بچه خوک، "خرسه کله" بچه خرس.)
کله. (ک، ل، ه)، (ا)،(زبان مازنی)، کوره، کوره آتش، جایکه آتش برپا میشود و بر روی آن خوراک میپزند و یا در کنارش گرم میشوند.
کِله با کسره «ک» و «ل» در زبان تبری (مازنی) به معنای بچه و نیز به معنای قلو است. کِله در قالب اشاره به دوقلو در زبان تبری به صورت « دِ کِلی » می آید....
پارچه کتانی و نازک که هوا از آن عبور می کند و برای ساختن خیمه و چادر بکار می رفته...( این واژه می باید با کسره بر روی دو حرف اول خوانده شود)
لپ کله. (مازنی ) ، سر پخ ، سری که پشتش تخت است همانند سر مازندرانی ها ، گیلانیها و کردها .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پت کله. (زبان مازنی)، جغد.
کله هو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
یک کله . [ ی َ / ی ِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) بی مکث . بی درنگ . بی وقفه : تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسره شود.