اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کمان گر

نویسه گردانی: KMAN GR
کمان گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). قمنجر. مُقَمجِر. (المعرّب جوالیقی ، ص 253). قواس . (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو دستش چنان چون دو چوگان گلگون
دو پایش چو در خرکمان کمان گر.

عمعق .


چو چشم تیر گر جاسوس گشتم
به دکان کمانگر برگذشتم .

نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100).


کمان گر همیشه خمیده بود
قبادوز را قب دریده بود.

نظامی (گنجینه ٔ گنجوی ص 319).


دهقان و کمان گر و بازرگان و هر پیشه وری که هست چون متأمل دقایق پیشه ٔ خود نباشند...ایشان را از آن کار بهره نباشد. (کتاب المعارف ). || کماندار. (فرهنگ فارسی معین ) :
کمان گر که جانم شد او را نشان
ستم می کشد دل از او هر زمان

میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).


و رجوع به کماندار شود. || به اصطلاح مردم هند، شکسته بند. (ناظم الاطباء). گویابه معنی آروبند و شکسته بند نیز آمده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کمانگر. [ ک َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
بابابیک کمانگر. [ ب َ ک ِ ک َ گ َ ] (اِخ ) موضعی است از پازوار مشهد سر مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
حاجی سعید کمانگر.[ س َ ک َ گ َ ] (اِخ ) نام دهی است از مشهد سر. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 شود.
حاجی عبدالعظیم کمانگر. [ ع َ دُل ْ ع َ ک َ گ َ ] (اِخ ) قریه ای از قراء مشهد سر. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.