کندو.[ ک َ
/ ک ُ ] (اِ) ظرفی را گویند مانند خم بزرگی که آن را از گل سازند و پر از غله کنند و معرب آن کندوج باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). خم بزرگ که از گل سازند و در آن غله کنند. (غیاث ). ظرف بزرگ گلین که در آن غله کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). کندوج معرب . (منتهی الارب ) (دهار). آوندی از گل مانند خم بزرگ که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). ظرفی گلین مانند خمی بزرگ که آن را پرغله کنند. کندوج . (فرهنگ فارسی معین ). خمره ٔ گلین . کندور. کنور. کنوج . تاپو. کندوله . خم از گل ناپخته . کنده . چال . سیلو که برای نگاهداری غله می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: ای زائران ز بر تو آکنده
هم کیسه های لاغر و هم کندو.
فرخی .
اتابک هر جا که نشان مال مخالف بود برداشت و از ولایت مال قرار قانونی و دخل اقطاعات و کندوهای لشکری
۞ برگرفت . (راحة الصدور راوندی چ اقبال ص
356).
نه نان حنطه به کرسان نه آب گرم به خنب
نه گوشت در رمه دارم نه آرد در کندو.
نزاری قهستانی .
مبلغ بیست هزار جریب غله به جریب کبیر در انبارها و کندوها باقی و موجود بود. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص
49). و به کندویی که در آن موضع بود در نهانخانه را مسدود کرد. (حبیب السیر جزو
3 ص
324). || به معنی ظرفی یا جعبه ای که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گاهی برای جای زنبوران عسل سازند که در آن جای کرده و عسل دهند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ظرفی از گل یا چوب یا چیز دیگر که منج انگبین در آن خانه گیرد وانگبین نهد. جایی که زنبوران عسل گرد آیند و انگبین نهند. حب النحل . کور. کواره . خلیه . منج آشیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آوندی که در آن زنبوران عسل را نگاهداری کنند. (ناظم الاطباء). ظرفی یا جعبه ای چوبین یا حصیری که برای نگهداری زنبورهای عسل و عسل گرفتن از آنها سازند. (فرهنگ فارسی معین )
: نحلها بر کوه و کندوو شجر
می نهند از شهد انبار شکر.
مولوی .
-
نیلگون کندو ؛ کنایه از آسمان است
: زین فاحشه گندپیر زاینده
بنشسته میان نیلگون کندو.
ناصرخسرو.