کوبه . [ ب َ
/ ب ِ ] (اِ)
۞ هر چیز را گویند که بدان چیزی کوبند و عربان مدق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آلت کوبیدن که به عربی آن را مدق گویند. (آنندراج ). هر چیز که بدان چیزها کوبند چون دسته ٔ هاون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: مرید آن ز بازوش برکند گوشت
مر آن کوبه را داد با یک دو غوشت .
رودکی .
دقاقه ؛ کوبه که بدان برنج و مانند آن کوبند. (منتهی الارب ). || آلتی فلزی که بر در خانه تعبیه کنند و آن را بر صفحه ٔ فلزی زیرین کوبند تا اهل خانه را خبر کنند. چکش در خانه . (فرهنگ فارسی معین ). چکشی که بر در آویخته است و بدان دق الباب کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آلتی شبیه به گوشت کوب که بر سر آن سیمهای کوتاه آهنی یا برنجی فروکرده باشندو با آن خمیر بعضی انواع نان را می کوبند. (فرهنگ فارسی معین ). || دسته ٔ هاون . یانه . || چوبی که بدان طبل و نقاره و امثال آن را نوازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی تنبک هم گفته اند
۞ و آن دهلی باشد دم دراز که از چوب و گاهی از سفال هم سازند و معرکه گیران و سرآوازه خوانان بر بیخ بغل گیرند و نوازند. (برهان ). تنبک ، زیرا که آن را نیز می کوبند. (آنندراج ). تنبک . (ناظم الاطباء). دهلی است شبیه قیف . تنبک . طبل المخنث . (فرهنگ فارسی معین ). به قول غزالی این آلت موسیقی در اسلام حرام بوده زیرا ساز مخصوص عیّاشی و شرابخواری بود و بیشتر مخنثان آن را می نواختند. (فرهنگ فارسی معین ). || موج آب را نیز گویند. (برهان )
۞ (از ناظم الاطباء). || گیاهی باشد شیرین که آن را خورند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء)
: ز غیشه خوردن و از بی جویی و بی آبی
گیای کوبه چنان بود چون گیای شکر.
۞ عنصری .
|| مشکی را نیز گویند که در آن دوغ کنند و جنبانند تا روغن ازآن برآید. (برهان ). مشکی که در آن ماست کنند و جنبانند تا روغن برآید. (آنندراج ).