اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوتاه

نویسه گردانی: KWTAH
کوتاه . (ص ) مقابل دراز. (آنندراج ). قصیر و کم طول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کوته . (فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).اوستا، کوتکه ۞ . پهلوی ، کوتک ۞ (کودک ). ارمنی ، کوتک ۞ (کوچک ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست .

فردوسی .


یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ .

فردوسی .


کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد.

فردوسی .


بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست .

فردوسی .


زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. (تاریخ بیهقی ). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته ٔ قوی به دست گرفتی ونیزه ٔ سطبر کوتاه . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به کوته شود.
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی ؛ دسترسی نداشتن بدان . (فرهنگ فارسی معین ) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی .

فردوسی .


چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود.

فردوسی .


ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود.

فردوسی .


وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است .

منوچهری .


هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است . (تاریخ بیهقی ).
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.

سنائی (از فرهنگ فارسی معین ).


پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .

حافظ.


و رجوع به کوتاه دست شود.
- کوتاه بودن زبان ؛ به علت نداشتن حق ، دعوی و سخن گفتن نتوانستن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع . مقابل بلند ومرتفع. (فرهنگ فارسی معین ). || پست . (ناظم الاطباء). مقابل بلند :
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است .

سنائی (حدیقة الحقیقه ).


|| نارسا و کوچک ، چنانکه جامه بر اندام :
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای .

خاقانی .


هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست .

حافظ.


|| کوتاه قد. قصیر. (فرهنگ فارسی معین ). پست قامت . (ناظم الاطباء). کله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوته بالا. کوته اندام . قصیرالقامه :
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بد اندیش و کوتاه و دل پر زدرد.

فردوسی .


ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوب روی . (گلستان ). گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند. (گلستان ).
|| موجز. وجیز. ملخص . مختصر. خلاصه :
دگر گفت پپپروشن روان کسی
که کوتاه گوید به معنی بسی .

فردوسی .


به قیصر یکی نامه بایدنبشت
چو خورشید تابان به خرم بهشت
سخنهای کوتاه و معنی بسی
که آن یاد گیرد دل هرکسی .

فردوسی .


این لفظی است کوتاه با معانی بسیار. (تاریخ بیهقی ). جواب دادم در این باب سخت کوتاه . (تاریخ بیهقی ).
به دستوری حدیثی چند کوتاه
بخواهم گفت اگر فرمان دهد شاه .

نظامی .


- کوتاه کردن سخن ؛ ایجاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه کردن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
کوتاه اندام . [ اَ ] (ص مرکب ) آنکه قامت وی کوتاه باشد.کوتاه بالا. کوتاه قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوتاه اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) کوته اندیش و آنکه از عاقبت کار نیندیشد و غافل . (ناظم الاطباء). کوته اندیش . (فرهنگ فارسی معین ) : هنگام جدال ...
کوتاه انگشت . [ اَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه انگشت وی کوتاه باشد. آنکه انگشتان وی از اندازه ٔ طبیعی و متعارف کوتاهتر باشد: اَقفَد؛مرد فربه دست ف...
کوتاه آوردن . [ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) کلام را اطاله ندادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کوتاه داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کوتاه کردن .- کوتاه داشتن دست از امری ؛ تصرفی در آن نداشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و لشکر از رع...
کوتاه ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کم کردن درازی چیزی . (فرهنگ فارسی معین ) : زبان خامه را کوتاه سازم از سر نامه که در عرض شکایاتم حکایت ...
آنچه ما در اینجا بنام «داستان کوتاه» از آن یاد می کنیم، گونه ای ادبی است که تا یکی دو قرن پیش توجه چندانی بدان نمی شد و نقدکنندگان ادبی، ارزش رمان و د...
کوتاه گردیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه شدن : کثث اللحیة کثاثة و کثوثة؛ بسیاربیخ گردید ریش و انبوه شد و کوتاه گردید و درهم پیچید. (منتهی ...
کوتاه زندگانی . [ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کم عمر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کوته زندگانی شود.
بلند و کوتاه کردن . [ ب ُ ل َ دُ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، مواظبت و مراقبت و پرستاری و دلسوزی کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ) (...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.