اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. [ ک َ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان ). همان کبر است که رستنیی است و از آن آچار سازند و خورند و پارسی آن است و کبر معرب کور است . (آنندراج ). گیاهی خارناک که کبر نیز گویند. (ناظم الاطباء). کبر. (فرهنگ فارسی معین ). کبر. اصف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمرد و کور سبز هر دو یک رنگند
ولی از این به نگین دان کنند از آن به جوال .

انوری .


۞
و رجوع به کَبَر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
نخود کور. [ ن ُ خ ُ دِ / ن ُ خُدْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی نخود برشته که از حد معمول ریزتر باشد و پوست آن به آسانی جدا نشود. مقابل نخو...
گره کور. [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود.
کور کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابینا ساختن . اعماء.(فرهنگ فارسی معین ). تعمیه . اغشاء. (ترجمان القرآن ). تعمیه . اعماء. (تاج المصادر بیهقی ...
کور گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کور گردیدن . کور شدن . نابینا شدن : فرودآمدند از چمنده ستورشکسته دل و چشمها گشته کور. فردوسی .- کور گشتن بخت ...
کور مقری . [ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (از آنندراج ) (از غیاث ).
کور مُشَهک در گویش رودباری به معنای تار یا کِدر و ناشفاف است
اجاق کور به معنی نداشتن فرزند پسر است.در زمانهای گذشته درون خانه ها اجاق وجود داشته است و برای روشن کردن اجاق نیاز به هیزم بوده واگر خانواده ای فرزند ...
دفعه کور. [ دَ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و خرما و برنج است . سا...
ادون کور. [ ] (اِخ ) نام منزلی بمغولستان . (حبط ج 2 ص 133).
کور اصلی . [ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (کلیات شمس چ بدیعالزمان فروزانفر ضمیمه ٔ ج 7 ص 405) : هرکه او منکر شود خورشید راکور ا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.