کوشان . (نف )
۞ کوشش و سعی و جهد کننده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کوشش نماینده و جد و جهد کننده . (ناظم الاطباء)
: از این سو از آن سو خروشان شدند
به رزم اندرون سخت کوشان شدند.
فردوسی .
چرخ گردان بودبه هفت اقلیم
جسم کوشان بود به پنج حواس .
مسعودسعد.
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
به کوشان پیل و کرگندن به جوشان شیر و اژدرها.
شمعی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
|| (ق ) در حال کوشیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در حال کوشیدن . سعی کنان . (فرهنگ فارسی معین ).