اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوهان

نویسه گردانی: KWHAN
کوهان . (اِ) به معنی زین اسب است . (برهان ). در برهان گفته به معنی زین اسب است . (آنندراج ) (انجمن آرا). زین اسب . (ناظم الاطباء). || آنچه از پشت شتر و گاو برآمده هم کوهان می گویند، لیکن به طریق مجاز. (برهان ). آنچه بر پشت شتر و گاو برآید هم بر طریق مجاز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). حدبه و برآمدگی پشت شتر و گاو. (ناظم الاطباء). برآمدگی وبلندی پشت شتر و بلندی پشت و بلندی شانه ٔ گاو. (غیاث ). (از: کوه + ان ، پسوند نسبت ) مقایسه شود با پهلوی «کَئُفه ۞ »، «کفک » ۞ (کوه ، کوهان )، و مقایسه شود با کردی گوهان ۞ (پستان ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قسمت برآمدگی پشت شتر و گاو که عبارت از نسج چربی ذخیره ٔ حیوان است . (فرهنگ فارسی معین ). حدبی باشد از پشت شتر برآمده و گاومیش و نوعی گاو را. کوزی که بر پشت شتر است . سنام . عریکه . غارب . کتر. جبله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همان اشتر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش .

ناصرخسرو.


افزون ز که ، کوهان او، از عاج تر دندان او
از تیرها مژگان او از نوک سوفارش دهان .

امیرمعزی .


گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی
کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


ناقه را چون ماه بر کوهان بود
نام چرخ مشتری فالش کنم .

خاقانی .


برای توشه ٔ شب خوشه ٔ ثریا را
فلک ز گوشه ٔ کوهان ثور کرد آونگ .

؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- کوهان اشتر ؛ کف الخضیب : و گروهی مر کف الخضیب را کوهان اشتر خوانند. (التفهیم ). رجوع به کف الخضیب شود.
- کوهان ثور ؛ برآمدگی پشت گاو را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || به معنی پروین هم هست و آن چند ستاره ٔ کوچک باشد که به منزله ٔ کوهان است در ثور و آن یکی از منازل قمر است و به عربی ثریا خوانند. (برهان ) (آنندراج ). پروین یعنی چند ستاره ٔ کوچک در برج ثور که به منزله ٔ کوهان آن است و به تازی ثریا گویند. (ناظم الاطباء). ثریا. پروین .پرن . پرو. نرگسه ٔ چرخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کوهان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان جمعآبرود که در بخش حومه ٔ شهرستان دماوند واقع است و 325 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
کوهان . (اِخ ) دهی از بلوک کلاته ٔ دهستان مرکزی بخش میامی که در شهرستان شاهرود واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
کوهان . (اِخ ) دهی از دهستان کرون که در بخش نجف آباد شهرستان اصفهان واقع است و 484 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کوهان . (اِخ ) دهی از دهستان براآن که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کوهان دار.(نف مرکب ) آنکه دارای کوهان باشد. (ناظم الاطباء).
کوه کوهان . (ص مرکب ) گاو و یا شتری که کوهان وی مانند کوه باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بزرگ کوهان . (فرهنگ فارسی معین ) : فرستاد...
عقار کوهان . [ ع ُ رِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوائی است ، آن را به لفظ دیگر عاقرقرحا خوانند و به عربی عودالفرج گویند. عقرکوهان . (برهان ) (آن...
مه بر کوهان . [ م َه ْ ب َ ](اِ مرکب ) نام سرودی است . (از غیاث ) (از آنندراج ). ماه بر کوهان . (برهان ). رجوع به ماه بر کوهان شود.
پیچیده کوهان . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دارای کوهانی نیک بررسته : علوف السنام ؛ پیچیده کوهان که گویی بچادر بسته . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.