اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

که

نویسه گردانی: KH
که . [ ک ِه ْ ] (ص ) به معنی کوچک باشد. (برهان ). به معنی کوچک . ضد «مِه » که بزرگ است ، و کهین و کهینه و کهتر بر این قیاس و کهان جمع. (آنندراج ). مردم خرد و کوچک ، مقابل «مه » که مردم بزرگ باشد. ج ، کهان . (ناظم الاطباء). اوستایی ، «کسیائو» ۞ (کوچک ). پهلوی ، «کس »، «کیهیست » ۞ . افغانی ، «کشر» ۞ (کوچک ، شاگرد). استی ، «کستر» ۞ (شاگرد). بلوچی ، «کسان » ۞ ، «کسّان » ۞ (کوچک ،کم ، اندک ). اوستایی ، «کسو» ۞ . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خرد. کوچک . صغیر. مقابل مه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز گستهم شایسته تر در جهان
نخیزد کسی از کهان و مهان .

فردوسی .


یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان مهان و کهان .

فردوسی .


چو خشنود داری کهان را به داد
توانگر بمانی و از داد شاد.

فردوسی .


این بلایه بچگان را ز چه کس آمد زه
همه آبستن گشتند به یک شب که و مه .

منوچهری .


که و مه را سخنها بود یکسان
که یا رب صورتی باشد بر این سان .

(ویس و رامین ).


که و مه راست باشد نزد نادان
چو روز و شب به چشم کور یکسان .

(ویس و رامین ).


ز فرمان شه ننگ و بیغاره نیست
به هر روی که را ز مه چاره نیست .

اسدی .


از مردمان به جمله جز از روی علم
مه را به مه مدار و نه که را به که .

ناصرخسرو.


صحبت نیک را ز دست مده
که و مه به شود ز صحبت به .

سنائی .


گر کهان مه شدند خاقانی
جز در ایشان به مهتری منگر.

خاقانی .


یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خالی ز گره .

خاقانی .


مها زورمندی مکن بر کهان
که بر یک نمط می نماندجهان .

سعدی (بوستان ).


چو در قومی یکی بی دانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مه را.

سعدی .


شرف از دانش است در که و مه
طفل عاقل ز پیر جاهل به .

مکتبی .


|| (ص تفضیلی ) خردسال تر. کم سال تر :
اگر من زنم پند مردان دهم
نه بسیار سال از برادر كهم .

فردوسی .


|| کوچکتر. اصغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر بار خدای رؤسا خواجه محمد
کهتر برِ او مهتر و مهتر برِ او که .

منوچهری .


از منفعت دریا وز مردم دریا
بسیار که و پیش خرد منفعتش مه .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 78).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
که که زدن . [ ک ُه ْ ک ُه ْ زَدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سرفه ٔ شدید و بسیار کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کُهّه زدن .
آنکه/ آن که: هنگامی که [که] در آنکه حرف ربط باشد، سر هم نوشته می شود. مانند: به شکر آنکه شکفتی به کام بخت ای گل*** نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار؛ ولی ...
حال کونی که . [ ل ِ ک َ/کُو ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) در حالیکه . در صورتی که .
اینکه/این که: که در [اینکه] حرف ربط است؛ مانند: اینکه می گویند آن خوشتر ز این یار ما این دارد و آن نیز هم (حافظ)؛ ولی اگر به معنی این چیزی که یا این ک...
آن که و آنکه: ترکیب [ آن که] اگر به معنی آن کسی که باشد، مانند: آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم .. حافظ؛ آن از که جدا نوشته می شود؛ ولی اگر به معنی آن...
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راهها...
سبزی خوردنی
که بر. [ ک ُه ْ ب ُ ] (نف مرکب ) کوه بر. که کوه را قطع کند. که راههای کوهستانی را قطع و طی کند : معجزه باشد ستاره ساکن و خورشیدپوش نادره با...
که پلت . [ک ُه ْ پ ُ ل ُ ] (اِ) کرب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افرا. رجوع به کرب شود.
پیل که . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی کوچک از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه راه آهن سپید دشت و 12 هزا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.