که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده
: وهم او برمثال آهن بود
دشمنش کوه و دولتش که کن .
فرخی .
|| کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب )
: مرکبی طیاره ای که پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی .
منوچهری .
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صف در و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری .
رجوع به کوه کن شود.