کهل

نویسه گردانی: KHL

کهل . [ ک ُ / ک ُ هَُ ] (اِ) درختی جنگلی در لاهیجان ، و نام دیگر آن لارک و لرک است . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچی ۞ یا کوچ ، در لاهیجان و دیلمان و شهسوار، کُهُل در رامسر، «سیاکهل »، در مازندران و گرگان ، لرک و لارک و در مینودشت ، قرقره . (جنگل شناسی ساعی ص 186).

واژه های قبلی و بعدی

واژه های همانند

۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه

واژه

معنی

کحل

کحل .[ ک َ ] (ع مص ) سرمه کشیدن چشم را. (منتهی الارب ). کُحل گذاردن در چشم . (اقرب الموارد). || سخت شدن سال . (منتهی الارب ). کحل سنة؛ سخ...

کحل

کحل . [ ک َ ] (ع اِ) نام آسمان و منه :صرحت کحل ، اذا لم یکن فی السماء غیم . (منتهی الارب ). آسمان و گویند صرحت کحل ؛ هنگامی که ابر در آسمان...

کحل

کحل . [ ک ُ ] (ع اِ) مال بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مال بسیار. یقال : لفلان کحل و لفلان سواد؛ ای مال کثیر. (اقرب الموارد). || ...

کحل

کحل . [ ک ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).

کحل

کحل . [ ک َ ح ِ ] (ع ص ) چشم سرمه کشیده . (از منتهی الارب ). عین کحل ، ای مکحولة. (از اقرب الموارد).

کحل

کحل . [ ک َ ح َ] (ع اِ) آسمان و غیر منصرف است . (اقرب الموارد).

کحل

کحل . [ ک َ ح َ ] (ع مص ) سرمه گون شدن چشم بسرشت و سیاه گون شدن روئیدن گاه پلک و الفعل من سمع و منه قوله لیس التکحل فی العینین کالکحل ...

کحل کحیلة

کحل کحیلة. [ ک ُ ل ُ ک ُ ح َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) کلمه ای است که بدان بز را زجر کنند، ای سودِ سویدة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

کحل الجواهر

(کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سُرمه آمیخته با مروارید ساییده شده. فرهنگ معین.

کحل الجواهری

کحل الجواهر (کُ لُ لْ جَ هِ) [ ع . ] (اِمر.) سرمة آمیخته با مروارید ساییده شده.

تعداد نمایش:

« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »

نظرهای کاربران

نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.

ورود