اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیمیا

نویسه گردانی: KYMYA
کیمیا. (معرب ، اِ) کیمیاء. عملی است مشهور نزد اهل صنعت که به سبب امتزاج روح و نفس ، اجساد ناقصه را به مرتبه ٔ کمال رسانند یعنی قلعی و مس را نقره و طلا کنند، و چون این عمل خالی از حیله و مکری ۞ نیست از این جهت به این نام خوانند. (برهان ). لغتی است بسیار معروف و مشهور، به اصطلاح اهل صنعت ، علمی و عملی است که روح و نفس اجساد ناقصه را به مرتبه ٔ کمال رساند یعنی قلعی و مس را سیم و زر کند. (انجمن آرا) (آنندراج ) ۞ .علمی که آن را صنعت نیز گویند و در آن بحث کنند از امتزاج روح و نفس که بدان اجساد ناقصه را به رتبه ٔ کمال رسانند. (ناظم الاطباء). معرب از یونانی خمیا ۞ به معنی اختلاط و امتزاج ، یکی از علوم خفیه که از علوم خمسه ٔ محتجبه ٔ قدما بود، و آن صنعتی است که معتقد بودند به وسیله ٔ آن اجساد ناقص را به مرتبه ٔ کمال توانند رسانید، مثلاً قلعی و مس را تبدیل به نقره و طلا کنند. (فرهنگ فارسی معین ). معرب از یونانی خمیا ۞ (به معنی اختلاط و امتزاج ) ۞ . قیاس شود با آلشیمی ۞ و شیمی ۞ فرانسوی و کمیستری ۞ انگلیسی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کیمیا عبارت است از معرفت کیفیت تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن به تطهیر و تحلیل و تعقیدو مانند آن ، و آن را اکسیر و صنعت نیز خوانند. (نفایس الفنون ). دانش ساختن زر و سیم از بسایط دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ترجمه ٔ مقدمه ٔ ابن خلدون به قلم محمدِ پروین گنابادی شود :
گاهی ز درد عشق پس خوبچهرگان
گاهی ز حرص مال پس کیمیا شدم .

ناصرخسرو.


نزدیک خردگوهر بقا را
از دانش به هیچ کیمیا نیست .

ناصرخسرو.


علم است کیمیای ۞ بزرگیها
شکّر کندْت اگر همه هپیونی .

ناصرخسرو.


جز از این هرچه کیمیا ۞ گویند
آن تو خود مشنو و مکن تصویر.

خاقانی .


دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است
آموخته ز مکتب حق علم کیمیا.

خاقانی .


سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا ۞ کنیم .

سعدی .


- اهل کیمیا ؛ کیمیاگران . (فرهنگ فارسی معین ).
- علم کیمیا ؛ علمی است که از طرق سلب خواص از جواهر معدنیه و جلب خاصیت جدید بدانها بحث می کند. (از کشف الظنون ). نزد قدما عبارت از علمی است که در آن بحث می شود از تحویل بعضی معادن به بعضی دیگر و مخصوصاً تحویل آن به زر به واسطه ٔ اکسیر یعنی حجرالفلاسفه یا پیدا کردن دارو برای همه ٔ بیماریها. اما نزد متأخران ، علم یا صناعتی است که در آن ، طبیعت و خواص همه ٔ اجسام از طریق حل و ترکیب ، مورد بحث قرار می گیرد. (از اقرب الموارد). علم کیمیا یا صناعت کیمیا، یکی از اقسام علوم طبیعیه ٔ قدماست ، و آن علم معدنیات است نزد آنان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).رجوع به کشف الظنون و ترکیب های علم (علم کیمیا) شود.
|| اکسیر یا هر دوا که چون بر اشیای معدنی ریزند به سوی فلک شمسی یا قمری روان گردد. (منتهی الارب ). اکسیر، و گویند دارویی است که چون بر معدنیات ریخته گردد آنها را به سوی فلک شمسی یعنی زر و به سوی فلک قمری یعنی سیم روان گرداند. و این کلمه دخیل است . (از اقرب الموارد). اکسیر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ماده ای که به وسیله ٔ آن اجساد ناقص را به کمال رسانند. اکسیر. (فرهنگ فارسی معین ) :
باد را کیمیای سوده که داد
که از او زرّ ساو گشت گیا.

فرخی (دیوان ص 3).


ای خداوندی که بوی کیمیای خلق تو
کوه خارا را همی چون عنبر سارا کند.

منوچهری .


ندیدم چون رضایش کیمیایی
نه چون خشمش دمنده اژدهایی .

(ویس و رامین ).


بپرهیزم ز جان گیر اژدهایش
بجویم تا توانم کیمیایش ۞ .

(ویس و رامین ).


صبر است کیمیای بزرگیها
نستوده هیچ دانا صفرا را.

ناصرخسرو.


خاک و آب مرده آمد کیمیای زندگی
مردگان جویند یا رب زندگی از کیمیا.

ناصرخسرو.


نمرده ست و هرگز نمیرد گیا
که مر زندگی را گیا کیمیاست .

ناصرخسرو.


آنگاه برفت و در پنهان کیمیا ساخت و زر می کردو می نهاد. (قصص الانبیاء ص 159).
در مدحت تو از گل تیره کنم گهر
هرگز چو مدحت تو که دیده ست کیمیا؟

مسعودسعد.


هرچ آن گمان بری تو، قضا هم بدان رود
گویی ز کیمیای قضا کرده ای گمان .

ازرقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


گیامثال ز جود تو کیمیا روید
ز شوره ناک زمینی کجا بر او گذری .

ازرقی (از آنندراج ).


مدح تو خاک تیره ٔ مادح چو زر کند
گویی که هست مدح تو جزوی ز کیمیا.

امیرمعزی .


کیمیای مال عدل و سیاست است . (کلیله و دمنه ).
معدوم شد مروت و منسوخ شد وفا
زین هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا.

عبدالواسع جبلی .


تا کیمیای خاک درت برنیفکند
در جوف هیچ کان ننهد گوهرآفتاب .

انوری (از آنندراج ).


عافیت کیمیاست دولت خاک
کیمیا را به خاک پست مده .

خاقانی .


بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
ز همنشینی صهبا هبا شده ست هبا.

خاقانی .


در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک
ناجسته خاک ره به کف آید نه کیمیا.

خاقانی .


آبروی است کیمیای بزرگ
کیمیا رایگان نخواهد داد.

خاقانی .


رخ و سرشک من نگر که کرده ای چو سیم و زر
تبارک اللَّه ای پسر قوی است کیمیای تو.

خاقانی .


بهارش جواهر زمین کیمیا
ز بیجاده گل وز زمرد گیا.

نظامی .


سنگش یاقوت و گیا کیمیاست
گر نشناسی تو غرامت که راست ؟

نظامی .


به معنی ، کیمیای خاک آدم
به صورت ، توتیای چشم عالم .

نظامی .


زین بوته ٔ پر از خَبَث و غش گریز از آنک
خوش نیست در بلای سُرُب مانده کیمیا.

سراج الدین قمری .


صدهزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید.

مولوی .


گر مسی گردد زگفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وامگیر.

مولوی .


من غلام آن مس همت پرست
که به غیر از کیمیا نارد شکست .

مولوی .


هر سحرگه کیمیای سرخ رویی می زند
آفتاب رحمت تو بر در و دیوارها.

صائب .


جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی .

هاتف اصفهانی .


هر مس که به کیمیا رسد زر گردد.

؟ (از مجموعه ٔ امثال هند).


- کیمیای اکبر ؛ اکسیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- کیمیای جان ؛ کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ) (آنندراج ). شراب و می . (ناظم الاطباء).
|| اصل زر و سیم . (منتهی الارب ). || ارزیز را گفته اند که به عربی رصاص خوانند ۞ . (برهان ). ارزیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || علمی که اکنون معروف به شیمی می باشد. (ناظم الاطباء). شیمی ۞ . (فرهنگ فارسی معین ). دانش بحث در طبایع و خواص مفردات اجسام و عمل هر یک در دیگری و ترکیبات این عمل . دانشی که از طبایع و خواص بسایط اجسام و تأثیر ذرّه ٔ هر یک از آنها در دیگری و ترکیبات حاصله از تأثیرات مزبور بحث می کند. جابربن حیان پدر علم کیمیاست . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به شیمی شود. || عشق و عاشقی را کیمیا و کیمیاگری گویند. (برهان ). عشق . (ناظم الاطباء). کنایه از عشق و عاشقی . (فرهنگ فارسی معین ). || عزیز و نایاب ، و این مجاز است . (آنندراج ). به مجاز، هر چیز نادر و کمیاب . آنچه دیر و دشوار به دست آید یا هرگز به دست نیاید :
غم و حرمان نصیب جان ما بی
به روز ما فراغت کیمیا بی .

باباطاهر.


امروز مردمی و وفا کیمیا شده ست
ای مرد کیمیا چه که سیمرغ وار هم .

خاقانی .


دیروز چو آفتاب بودی
امروز چو کیمیات ۞ جویم .

خاقانی .


یارمی جویم و نمی یابم
در جهان نیست کیمیا ۞ جز یار.

عمادی شهریاری .


وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا ۞ می باش .

حافظ.


هر نظری کز سر صدق و صفاست
گر به حقیقت نگری کیمیاست ۞ .

(از فتوت نامه ٔ ملا حسین کاشفی ).


جز باده ٔ کهن که در این روز کیمیاست
دیگر نیافتیم به مطلب رسیده ای .

؟ (از آنندراج ).


- مثل کیمیا ؛ نامی محض . (امثال و حکم ج 3 ص 1476). آنچه وجود خارجی ندارد.
|| نظر پیر و مرشد کامل را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || نزد صوفیه ، عبارت است از قناعت به موجود و ترک شوق به مفقود. (کشاف اصطلاحات الفنون ). قناعت به موجود و ترک میل را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ).
- کیمیای خواص ؛ خالص کردن قلب است از هستی به استشارت هستی بخش ۞ . (از تعریفات جرجانی ). خالص کردن قلب از دنیا. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کیمیای سعادت ؛ داروی خوشبختی . (فرهنگ فارسی معین ). وسیله ٔ تحصیل سعادت و نیک بختی :
که کیمیای سعادت در این جهان سخن است
بزرجمهر چنین گفته بود با کسری .

ناصرخسرو.


هرکه این شرط را نکو دارد
کیمیای سعادت او دارد.

نظامی .


بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی .

حافظ.


دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق .

حافظ.


- || تهذیب نفس است به واسطه ٔ اجتناب از رذایل و تزکیه ٔ آن از آنها و تحلیه ٔ آن به فضایل . (از تعریفات جرجانی ) (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). عبارت است از تهذیب نفس به اجتناب از رذایل و اکتساب فضائل ، و این کیمیای خواص است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به ترکیب قبل شود.
- کیمیای عوام ؛ جای گزین کردن حطام دنیوی فانی به متاع اخروی باقی .(از تعریفات جرجانی ) (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ). ابدال متاع اخروی است به حطام دنیوی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| حیلت با عقل آمیخته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 14). به معنی مکر و حیله باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حیله . مکر. چاره . (فرهنگ فارسی معین ). فن . خدعه . فریب . چاره . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زین اندر افکند گرز نیا
پر از جنگ سر، دل پر از کیمیا.

فردوسی .


یکی آنکه گفتی که کین نیا
بجستم من از چاره و کیمیا.

فردوسی .


و دیگر کز آن پیرگشته نیا
ز دل دور کرده بد و کیمیا.

فردوسی .


به کیمیا و طلسمات میر ابومنصور
طلسمهای سکندر همی کند ویران .

فرخی .


صد قلعه ٔ شاهانه را بر هم زدی بی کیمیا
صد لشکر مردانه را گردن شکستی بی کمین .

فرخی .


در حرب هزار کیمیا دانی
چون حارث ابن ظالم المری .

منوچهری .


به گیتی کیمیا جز راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست .

(ویس و رامین ).


گر همت تو این است ای بی تمیز پس تو
با کردگارعالم در مکر و کیمیایی .

ناصرخسرو.


ژرف به من بنگر و برخوان ز من
نسخه ٔ زرق و حیل و کیمیاش .

ناصرخسرو.


در بساط وزارتش کم وبیش
کیمیا درنگنجد و تزویر.

سوزنی .


آنانکه در مخالفت پادشاه دین
بودند برده دست به مکر و به کیمیا
بی کیمیا و مکر به فرمان پادشاه
زیشان نشان دهند چو سیمرغ و کیمیا.

سوزنی .


تاجذر کعب و جذر اصم در مقابل است
مجموع هر محاسبه بی کیمیا و جذر
سال بقای صدر جهان بیش باد از آنک
نتوان ورا محاسبه کردن به هر دو جذر.

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
آنچه یافت می نشود. به سنگ یا جوهر فلاسفه نیز می گویند. آنچه مس را به طلا بگرداند.
کیمیاء. (معرب ، اِ) کیمیا. (اقرب الموارد). رجوع به کیمیا شود.
کیمیا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناقصی را به مرتبه ٔ کمال رساندن : اقبال شاه گوید من کیمیاگرم کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم . مسعودسعد...
اصحاب کیمیا. [ اَ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کیمیاگران . گروهی که میپنداشتند میتوان از راه بدست آوردن ماده ٔ اکسیر، زر و سیم بروش مصنوعی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.