اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گام

نویسه گردانی: GAM
گام . (فرانسوی ، اِ) ۞ از یونانی گاما (نام حرف ) ۞ . دایره ، ذوالکل دوره ٔ نغمات هشتگانه . توالی هشت نوت موسیقی است که بترتیب طبیعی دنبال یک دیگر قرار گیرد. چون عده ٔ نوتهای موسیقی هفت است همیشه نوت هشتم گام اسم نوت اول گام را خواهد گرفت : هر گام به اسم نوتی که از آن شروع میشود موسوم است ، بنابراین اگر از نوت «دو» شروع شود به گام «دو» ۞ موسوم است . نوتهای گام را درجات گام گویند. پس هر گام دارای هشت درجه است . چنانکه نوت «دو» موسوم است به درجه ٔ اول گام دو و نوت سل ۞ درجه ٔ پنجم و نوت سی ۞ درجه ٔ هفتم و همچنین گام بر دو قسم است : بالارونده و پائین رونده . در گام بالارونده نوت ها از پائین ببالا میروند و در گام پائین رونده بعکس یعنی از بالا به پائین می آیند. (موسیقی نظری تألیف روح اﷲ خالقی بخش 1 ص 38). گام یا کوچک است یا بزرگ و گام یا بمل دار است یا دیزدار و گام یا دیاتنیک است و یا گام کروماتیک و یا طبیعی یا نسبی است . رجوع به کتاب موسیقی نظری صص 60 - 70 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
گام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .
گام زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) رفتن . شدن . قدم زدن . راه پیمودن . قطع و طی طریق کردن . بریدن راه : طعن ؛ گام زدن اسب و نیکو رفتن آن چون ...
گام شمار. [ ش ُ / ش ِ ] (حامص مرکب ) قدم برداشتن به احتیاط. از روی حساب قدم برداشتن : و آن رقیبی که بود محرم کارره نرفتی مگر به گام شما...
فراخ گام . [ ف َ ] (ص مرکب ) مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام . (یادداشت بخط مؤلف ). فراخ قدم . رجوع به فراخ قدم شود.
گام شمرده . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) گام حساب شده . گام به احتیاط. در بیت ذیل از عرفی مراد بازی اسب است که در عین جلدی ب...
گام رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) تند رفتن . سرعت سیر: ارتجل الفرس ؛ گاه رهوار و گاه گام رفت اسب . (منتهی الارب ).
نزدیک گام . [ ن َ ] (ص مرکب ) که در رفتن گامهای خود را نزدیک یکدیگر نهد: قَطَوْطی ̍؛ مرد درازپای نزدیک گام . (منتهی الارب ).
گام نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاشتن . قدم برداشتن : تا خواجه احمد حسن زنده بود گامی فراخ نیارست نهاد. (تاریخ بیهقی ).آنها ...
آرمیده /'āramide/ ۱. آرام‌گرفته؛ آسوده. ۲. خفته. ۳. [قدیمی] ساکن. ۴. [قدیمی] آهسته. فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد آسوده، خفته، غنوده گام آرمیده: قدم...
گام سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه طی کردن . طی کردن راه با قدم . به گام سپردن : چو راهی بباید سپردن به گام بودراندن تعبیه بی نظ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.