اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گذاره

نویسه گردانی: GḎʼRH
گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) مجری . گذرگاه . معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن . سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره . (منتهی الارب ). نَفَق ؛ سوراخ گذاره ٔ دود. (زمخشری ) : واین ناسور دو گونه باشد: یکی گذاره دارد و از وی باد و براز بیرون آید و دیگر بی گذاره و از وی جز ریم وزرد آب چیزی نپالاید. اما ناسور بی گذاره را علاج ... واگر ناسوره گذاره دارد و به مقعد نزدیک بود به هیچ چیز بهتر نشود مگر به بریدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.

منوچهری .


احمد از کمین بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره ٔ میدان عبدالرزاق است . (تاریخ بیهقی ). از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی . (تاریخ بیهقی ). || (نف ) مست طافح . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). مست مست . مست بی حد و اندازه :
بود ز دولت پروانه سرفرازی شمع
مرا ز باده ٔ شوق اینقدر گذاره مکن .

سالک قزوینی .


از من گذشت یار چو مست گذاره ای
رویش ز باده گشته بهار نظاره ای .

معزفطرت .


یکبار نقش پای خود ای بیخبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای .

صائب .


نظر به جلوه ٔ مستانه ٔ که افکنده ست
که روزگار دماغ گذاره ای دارد.

صائب .


من آن لطیف مزاجم که گر به سایه ٔ تاک
فتد گذار مرا مستی گذاره کنم .

صائب .


|| آنچه از حد درگذرد. (غیاث از مصطلحات ). و از چراغ هدایت آرد که به معنی بی حد و بی حساب و کامل و بسیار است . آنچه از حد گذرد چون اشک گذاره و رخصت گذاره و مستی گذاره و دماغ گذاره و سرشک گذاره . (آنندراج ) :
دلم ربود و سرشک گذاره واپس داد
گرفت ماه مرا و ستاره واپس داد.

سعید اشرف (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بی گذاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + گذاره ) که گذاره ندارد. که ممر و معبر ندارد. که گذرگاه ندارد. || به هدف ناخورده و عبورناکرد...
گذاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ](مص مرکب ) گذشتن . عبور کردن . || گذاره شدن تیر. صَرَد. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) : گذاره شد [ تیر بیدرفش ...
گذاره کردن . [ گ ُ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن . گذاره کردن تیر از جوشن . عبره کردن . از یک سو فروشدن و از دیگر سو ب...
گذاره آمدن . [ گ ُ رَ / رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن . رد شدن . گذشتن : از لب آب جیحون گذاره آمدند و خراسان بگرفتند. (تاریخ سیستان ).
گذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
گزاره . [ گ ُ رَ / رِ ] (اِ) تعبیر خواب . || تفسیر و شرح عبارت . (برهان ) (آنندراج ) : سخن حجت گزارد نغز و زیباکه لفظ اوست منطق را گزاره . ناصر...
گزاره، جمله‌ای است خبری که می‌تواند درست یا نادرست باشد، هر چند که درستی یا نادرستی آن بر ما پوشیده باشد. برای نمونه، جملهٔ «۲۳ عددی اول است» یا «۰ ۹۹...
گزاره نامه . [ گ ُ رَ / رِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گزارش نامه است که کتاب تعبیر خواب و تفسیر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گزاره شدن . [ گ ُ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عبره گشتن . عبور کردن : بر آب جیحون پل بستن و گزاره شدن بزرگ معجزه ای باشد و قوی برهان . فرخ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.