گر. [ گ َ ] (حرف ربط و شرط) مخفف اگر، و کلمه شرطیه است . کردی گر
۞ (اگر). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین )
: گر خدو را بر آسمان فکنم
بی گمانم که بر چکاد آید.
طاهر فضل .
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی .
نکو گفت مزدور با آن خدیش
مکن بد به کس گرنخواهی به خویش .
رودکی .
گر کس بودی که زی توام بفکندی
خویشتن اندر فکندمی به فلاخن .
ابوشکور.
۞ گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو و عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 358).
گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد
بی بوک ز گوگرد زبانه زند آتش .
آغاجی .
چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دید
گر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست .
منجیک .
گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی .
آن ساعدی که خون بچکد زو بنازکی
گر برزنی بر او بریک تار ریسمان .
خسروی .
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه .
کسایی .
گر زآنکه بپیراسته ٔ شهر درائی
۞ پیراسته آراسته گردد ز رخانت
۞ .
بوشعیب .
گر آیی و این حال عاشق ببینی
کنی رحم در وقت و زی وی گرایی .
زینبی .
گر این راست گردد بهنگام تو
نویسند بر تاج هانام تو.
فردوسی .
کوکنار از بس فزع داروی بی خوابی شود
گر برافتد سایه ٔ شمشیر او بر کوکنار.
فرخی .
گر نبودی خصم و دشمن در جهان
پس بمردی خشم اندر مردمان .
مولوی .
گر مخیر بکنندم بقیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه جنت فردوس شما را.
سعدی .
ترا که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم .
سعدی .
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم
من که بایست بمیرم چه بیایی چه نیایی .
مجمر اصفهانی .
|| بمعنی یا
: بپرسید خشکی فزونتر گر آب
که تابد بر او بر همی آفتاب .
فردوسی .
تلی هر سویی مرغ و نخجیر بود
اگر کشته گر خسته ٔ تیر بود.
فردوسی .
و هر دو روز گر سه روز موی سر ستردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر فصل زمستان باشد به روغن ناردین گر به روغن مصطکی چرب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).