گر. [ گ َ ] (اِ) مقصودو مراد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری )
: سپهر آراسته عیشت جهان افروخته عمرت
بمجد و فخر وجاه و بخت و عز و نام و کام و گر.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 143).
کار بی علم کام و گر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
حکیم سنایی (از آنندراج ).
طاغیان را کرده یکباره جدا بی کام و گر
یاغیان را کرده همواره بری از نام و نان .
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری ).