گرد کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . || کار برجسته و جالب نظری کردن . کاری بانام و بزرگوار انجام دادن
: آنچنان علم خود چه گرد کند
که نه زر بر دل تو سرد کند.
اوحدی .
عاشق بی طلب چه گرد کند
مرد باید که کار مرد کند.
اوحدی .
در فیش دیگر بخط مؤلف این شعر به سنایی نسبت داده شده است . || بلند رفتن تیر است . (آنندراج ) (غیاث )
: چنین که سرکشی از شست من برون رفته
به حیرتم که چه سان گرد میکند تیرم .
صائب (ازآنندراج ).