اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گرو

نویسه گردانی: GRW
گرو. [ گ َرْوْ ] (ص ) دندانی که درون آن خالی باشد. دندان پوسیده . (شعوری ج 2 ورق 303) :
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که اوفکند طمع پیر دندان گرو.

کسائی (از شعوری ایضاً).


به کار خصم فروبرد کین او دندان
چنانکه کرد برون از دهانش یکسره گرو.

شمس فخری (از شعوری ایضاً).


شعوری در ذیل حرف گاف آورده ولی اصل و صحیح آن کرو است . رجوع به کرو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ) ارمنی گرو ۞ (رهن )، پهلوی گرو ۞ [ نوشته میشود گروبو ۞ ] (رهن )، ظاهراً از پارسی باستان گرابا ۞ . گروگان فارسی ...
گرو. [ گ ِ ] (اِ) بستوی که آن را لعاب کاشی داده اند.
گرو. [ گ َرْ رو ] (اِخ ) (کوه ...) از جمله قله های کوه پرو که در مغرب بروجرد و نهاوند امتداد دارد. ارتفاع این کوه مانند چهل نابالغان است ول...
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 27 هزارگزی کبودگنبد. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه ...
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) ۞ ژان آنتوآن بارن . نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771 - 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دوره ٔ امپراطوری است . از پرده...
بی گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) (از: بی + گرو) بدون وثیقه : بی گرو و گواهی هزار تومان از من بقرض گرفته و حالا دو سال است او سواره است ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گرو گشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو گردیدن . رهان مالی شدن : بهر لقمه گشت لقمانی گرووقت لقمان است ای لقمه برو.مولوی .
گرو دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) شیئی را به رهن سپردن . || ضمانت دادن . || قول دادن : گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین ...
گرو رفتن . [ گ ِ رَ / رُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) گرو رفتن کالائی یا چیزی ،در مقابل گرفتن وامی سپرده شدن . رجوع به گرو شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.