اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گرو

نویسه گردانی: GRW
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) ۞ ژان آنتوآن بارن . نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771 - 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دوره ٔ امپراطوری است . از پرده های مشهور وی طاعون زدگان یافا ۞ و میدان مبارزه ٔ اِلو ۞ است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ) ارمنی گرو ۞ (رهن )، پهلوی گرو ۞ [ نوشته میشود گروبو ۞ ] (رهن )، ظاهراً از پارسی باستان گرابا ۞ . گروگان فارسی ...
گرو. [ گ ِ ] (اِ) بستوی که آن را لعاب کاشی داده اند.
گرو. [ گ َرْوْ ] (ص ) دندانی که درون آن خالی باشد. دندان پوسیده . (شعوری ج 2 ورق 303) : سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمعسزد که اوفکند طم...
گرو. [ گ َرْ رو ] (اِخ ) (کوه ...) از جمله قله های کوه پرو که در مغرب بروجرد و نهاوند امتداد دارد. ارتفاع این کوه مانند چهل نابالغان است ول...
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 27 هزارگزی کبودگنبد. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه ...
بی گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) (از: بی + گرو) بدون وثیقه : بی گرو و گواهی هزار تومان از من بقرض گرفته و حالا دو سال است او سواره است ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
گرو گشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو گردیدن . رهان مالی شدن : بهر لقمه گشت لقمانی گرووقت لقمان است ای لقمه برو.مولوی .
گرو دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) شیئی را به رهن سپردن . || ضمانت دادن . || قول دادن : گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین ...
گرو رفتن . [ گ ِ رَ / رُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) گرو رفتن کالائی یا چیزی ،در مقابل گرفتن وامی سپرده شدن . رجوع به گرو شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.