گز
نویسه گردانی:
GZ
گز. [ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند.هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است . آب آنجا ازقنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . و راه آن مالرو و صعب العبور است . مزارع روی گدار گرایه ، محمدآباد خورافان جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
گز. [ گ َ ] (اِ) درختی باشد که بیشتر در کنارهای آب و رودخانه روید و آن را به عربی طرفا خوانند و بارش که ثمرةالطرفا باشد امراض چشم و زهر رت...
گز. [ گ َ ] (اِ) ظاهراً نام پارچه ای است و از اشعار زیر چنین استنباط میشود : چو گز به چوب درآید به معرض کرباس قیاس کار ز استاد گیر یا مزدور. ...
گز. [ گ َ ] (اِ) از جمله ٔ حلویات است : گز را ز جمله ٔ حلویات از چه روچشم تمام مجلسیان برشکست اوست .میرزا اشتها.
گز. [ گ َ ] (اِ) نوعی تیر بی پر و پیکان که دو سر آن باریک و میان آن گنده میباشد و بدان بازی کنند. (برهان ) (غیاث ). و بدان بازی کنند و ای...
گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود : بدو گفت کای بدتر از مار گزبمیدان که پوشد زره زیر خز. فردوسی .م...
گز. [ گ ِ / گ َ ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان ). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج ). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز»....
گز. [ گ َ ] (اِ) کردی قز ۞ (مقیاس طول ، اندازه ) معادل ذرع و هر گز 16 گره است .امروزه گز را معادل «متر» اروپاییان گیرند. (حاشیه ٔبرهان چ مع...
گز. [ گ َ ] (ص ) گس : چند پختی تلخ و شور و تیز و گزهم یکی بار امتحان شیرین بپز.مولوی .
گز. [ گ ُ ] (ترکی ، اِ) این لغت ترکی است و به معنی چشم است : و آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزم .مولوی .
گز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سیرک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 120000گزی جنوب میناب ، سر را مالرو جاسک به میناب . هوای آن ...