گمشده . [ گ ُ ش ُ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) مفقود. فقید. یاوه . یافه . هرزه . خله . گم گشته . (یادداشت مؤلف ). ضالَّة. (دهار) (منتهی الارب ). ضال َّ. (ترجمان القرآن )
: ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گواژه زده بر تو امل ریمن و محتال .
کسایی .
هر سر که کند قصد که تا سر بکشد زو
سر گمشده بیند چو کشد دست به سر بر.
سنایی .
تو عمر گمشده ٔ من به بوسه باز آور
که بخت گمشده ٔ من زمانه بازآورد.
خاقانی .
دل گمشده ام کجا ندانم
جای دل گمشده تو دانی .
خاقانی .
گم شد آن گنج جوانی که بسی کم کم داشت
از پی گمشده تاوان به خراسان یابم .
خاقانی (دیوان ص 296).
ای گمشده آهوی ختایی
هم ز آبخور ختات جویم .
خاقانی .
چون گمشده دید هم ترازو
گه دست گزید و گاه بازو.
نظامی .
من گمشده ام مرا مجوئید
با گمشدگان سخن مگوئید.
نظامی .
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان سعدی ).
-
گمشده بخت ؛ بدبخت . بی بخت
: ایاگمشده بخت و بیچارگان
همه زار و غمخوار و آوارگان .
فردوسی .
ز گرگین سخن رفت با شهریار
از آن گمشده بخت بدروزگار.
فردوسی .
که ای گمشده بخت از آزادگان
که گم باد گودرز گشوادگان .
فردوسی .
-
گمشده ٔ لب دریا ؛ کنایه از کسی که شناوری و آب ورزی نداند و در آب غرق شود. (برهان )
: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد.
حافظ.
-
گمشده نام ؛ بی نام . کسی که نام او محو شده و از بین رفته است
: یکی گمشده نام فرشیدورد
چه در بزمگاه و چه اندر نبرد.
فردوسی .