گنگ . [ گ ُ ] (ص ) لال . و به عربی ابکم خوانند یعنی شخصی که به ایما و اشاره حرف زند نه به زبان . (برهان ) (آنندراج ). اَخْرَس . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). اَبْهَم . اعجم . عَجماء. مُستَعجِم . (منتهی الارب ). ابکم . (ترجمان القرآن ). بکیم . (نصاب )
: گویی زبان شکسته و گنگ است بت تو را
ترکان همه شکسته زبانک بوند نون .
عماره .
سخن پرسی ازگنگ و از مرد کر
به داد اندر آیی نیاید به بر.
فردوسی .
آن تویی کور و تویی لوچ و تویی کوچ و بلوچ
آن تویی گول و تویی دول و تویی بابت گنگ .
۞ خطیری .
به حدیثی که رود بند بر ابرو چه زنی
همچو گنگان نتوان بست به یک بار دهان .
فرخی .
از حجت اگر گنگ نخواهی که بمانی
در پیش خداوند سوی حجت کن گوش .
ناصرخسرو.
در فحش و خرافات عندلیبی
در حجت و آیات گنگ و لالی .
ناصرخسرو.
تات نپرسند همی باش گنگ
تات نخواهند همی باش لنگ .
مسعودسعد.
قایل او بس ، تو گنگ باش و مگوی
طالب او بس تو لنگ باش و مپوی .
سنایی .
هر زمان شعر توآرد برِ ما این کل کور
نعره بردارد گوییم نه گنگیم و کریم .
سوزنی .
دائماً هر کرّ اصلی گنگ بود
ناطق آن کس شد که از مادر شنود.
مولوی .
جز مگر مرغی که بد بی جان وپر
یا چوماهی گنگ بود از اصل و کر.
مولوی .
کند هرآینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال .
سعدی (گلستان چ قریب ص 199).
-
حروف گنگ ؛ حروف غیرمصوت .
-
گنگ ده زبان ، گنگ صدزبان ؛ گل سرخ . (ناظم الاطباء). سوسن . (رشیدی ).
-
گنگ زبان ؛لال
: کسی که ژاژ دراید به درگهش نبود
که خوب گویان اینجا شوند گنگ زبان .
فرخی .
-
امثال :
...
خر گنگ بهتر از گویا .
خاقانی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 734).
دائماً هر کرّ اصلی گنگ بود ناطق آن کس شد که از مادر شنود.
مولوی .
مثل گنگ خواب دیده .
: من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1480).
گنگ اندر حدیث و در آواز به که بسیارگوی بیهده تاز.
سنایی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).