اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گو

نویسه گردانی: GW
گو. (حرف ربط) کلمه ٔ ارتباط به معنی خواه و اگرچه . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب گواینکه ذیل «گو» (نف ) شود. و افاده ٔ معنی فرض و خیال هم کند. (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نرم گو. [ ن َ ] (نف مرکب ) نرم گفتار. نرم زبان . که به ملاطفت و مدارا با مردم سخن گوید.
نیل گو. [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود.
نیله گو. [ ل َ / ل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) نیله گاو. نیل گاو. نیل گو. رجوع به نیله گاو شود.
مهمل گو. [ م ُ م َ ] (نف مرکب ) مهمل گوینده . یاوه گو. آن که سخن بی معنی و بی اراده و بی قصد و بی نتیجه می گوید. (ناظم الاطباء).
جونه گو(Joone go)جانورْ گاو، گاو، گاو نر
مرده گو (گُ) گایینده مرده در معنای تحت اللفظی کسی که با یک انسان فوت کرده(مرده _درگذشته) ، آمیزش جنسی انجام می دهد دشنامی عامیانه در افغانستان
بذله گو. {بَ ذ لِ} (ا. و ص. مر.). مرغوب سخن. گزیده گوی. خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج ) (ناظم الاطباء): بذله گوی. شوخی...
مدحت گو. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مداح . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند.
محال گو. [ م ُ ] (نف مرکب ) محال گوی .
لیسه گو. [ س َ ] (اِخ ) موضعی به شاهکوه مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 126).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.