اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گو

نویسه گردانی: GW
گو. [ گُو ] (اِ) ۞ و با ثانی مجهول گاو را نیز گویند که عربان بقر خوانند. (برهان ). مخفف گاو به معنی جانور معروف ، و دیوان ملافوقی از آن پر است و در هندی نیز به همین معنی است . تمامیش به واو مجهول از توافق لسانین بود. (فرهنگ چراغ هدایت ). طبری «گو»، مازندرانی کنونی گو «واژه نامه 659»، در اراک (سلطان آباد) گو «مکی نژاد»، گیلکی گو. رجوع شود به گاو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
غلط گو.[ غ َ ل َ ] (نف مرکب ) غلطگوی . رجوع به غلطگوی شود.
قصه گو. [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ قصه . داستان گوی . قاص . (منتهی الارب ).
مدح گو. [ م َ ] (نف مرکب ) مدح گوی . رجوع به مدح گوی شود.
گنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) ۞ هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
متل گو. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) چربک گو. مستهزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نوح اندر بادیه کشتی بساخت صد متل گو از پی تسخر بتاخت در بیابانی...
محل گو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) محل گوی . گوینده ٔ لایق و شایسته . (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن . (...
نهان گو
هزل گو. [ هََ ] (نف مرکب ) بیهوده گو و یاوه درای . (آنندراج ). رجوع به هزل شود.
یکی گو. [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) یکی گوی . موحد. (یادداشت مؤلف ). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست : شکر ایزد همی ...
یله گو. [ ی َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) یله گوی . بیهوده گوی . هرزه گو. (یادداشت مؤلف ) : مپندار بر روز شب را مقدم چو هر بی تفکر یله گوی عامی .ناصرخ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.