اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گو

نویسه گردانی: GW
گو. [ گُو ] (اِ) ۞ و با ثانی مجهول گاو را نیز گویند که عربان بقر خوانند. (برهان ). مخفف گاو به معنی جانور معروف ، و دیوان ملافوقی از آن پر است و در هندی نیز به همین معنی است . تمامیش به واو مجهول از توافق لسانین بود. (فرهنگ چراغ هدایت ). طبری «گو»، مازندرانی کنونی گو «واژه نامه 659»، در اراک (سلطان آباد) گو «مکی نژاد»، گیلکی گو. رجوع شود به گاو. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
نرم گو. [ ن َ ] (نف مرکب ) نرم گفتار. نرم زبان . که به ملاطفت و مدارا با مردم سخن گوید.
نیل گو. [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) نیله گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیل گاو و نیله گاو شود.
نیله گو. [ ل َ / ل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) نیله گاو. نیل گاو. نیل گو. رجوع به نیله گاو شود.
مهمل گو. [ م ُ م َ ] (نف مرکب ) مهمل گوینده . یاوه گو. آن که سخن بی معنی و بی اراده و بی قصد و بی نتیجه می گوید. (ناظم الاطباء).
جونه گو(Joone go)جانورْ گاو، گاو، گاو نر
مرده گو (گُ) گایینده مرده در معنای تحت اللفظی کسی که با یک انسان فوت کرده(مرده _درگذشته) ، آمیزش جنسی انجام می دهد دشنامی عامیانه در افغانستان
بذله گو. {بَ ذ لِ} (ا. و ص. مر.). مرغوب سخن. گزیده گوی. خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج ) (ناظم الاطباء): بذله گوی. شوخی...
مدحت گو. [ م ِ ح َ ] (نف مرکب ) مداح . مدیحه گو. مدحتگر. شاعر که مدح ممدوحی کند.
محال گو. [ م ُ ] (نف مرکب ) محال گوی .
لیسه گو. [ س َ ] (اِخ ) موضعی به شاهکوه مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 126).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۸ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.