اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گو

نویسه گردانی: GW
گو. [ گ َ وَ ] (اِخ ) ۞ نامی است که در اوستا (فرگرد اول وندیداد) به سرزمین سغد داده شده است . رجوع به فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 185 و 285 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
گو. [ گ َ / گُو ] (اِ) زمین پست و مغاک را گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). به معنی مغاک است که آن را گود و گودال نیز گویند. (...
گو. (اِ) گوی که آن را با چوگان بازند. (برهان ). گوی که به چوگان بازی به آن کنند. (غیاث ). گوی را گویند که با چوگان زنند. (آنندراج ) : چو ...
گو. (حرف ربط) کلمه ٔ ارتباط به معنی خواه و اگرچه . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب گواینکه ذیل «گو» (نف ) شود. و افاده ٔ معنی فرض و خیال هم ...
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. ۞ آغاجی .بخندید صاحبدل نی...
گو. [ گُو ] (اِ) ۞ و با ثانی مجهول گاو را نیز گویند که عربان بقر خوانند. (برهان ). مخفف گاو به معنی جانور معروف ، و دیوان ملافوقی از آن پر اس...
گو. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از ملازمان خسرو پرویز (ولف ) : به گستهم گفت این «گو» بی خردنباید که با داوری می خورد. فردوسی .|| نام پادشاه هن...
{گَ - و} پهلوان - دلیر
کلمه گونه گو میتواند معادل خوبی برای کلمه سوژه که فرانسوی است در زبان فارسی در نظر گرفته شود.
چاه گو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 20 هزارگزی باختر کهنوج ، سر راه مالرو رودخانه ٔ کهنوج واقع شده...
خواب گو. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) بازگوکننده ٔ خواب . آنکه خواب خود گوید. آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف ). || معبر.خواب گزار. آنک...
« قبلی صفحه ۱ از ۸ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.