گواه . [ گ ُ ] (ص ، اِ) پهلوی گوکاس ، گوکاسیه
۞ (شهادت )، از وی - کاسه
۞ (قیاس شود با آ - کاس
۞ )، فارسی گواه از گوغاه
۞ از گوکاه
۞ (شکل جنوب غربی ) «نیبرگ ص
185». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شاهد. دلیل . برهان . (حاشیه ٔ برهان ) (ناظم الاطباء). بیّنه . (نصاب الصبیان ). شهید. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن ). مُقیت . مهیمن . (منتهی الارب )
: سپهر و ستاره گواه من است
که این گفته آیین و راه من است .
فردوسی .
کنون همچنین بسته باید تنم
به یزدان گواه من است آهنم .
فردوسی .
نه یک سوار است او بلکه صدهزار سوار
بر این گواه من است آنکه دید فتح کتر.
عنصری .
از من که ابومنصور علی بن احمد الاسدی الطوسی هستم لغت نامه ای خواست چنانکه بر هر لغتی گواهی بود از قول شاعری از شعرای پارسی . (اسدی طوسی در مقدمه ٔ لغت فرس ). مرا تنها فروگذاشتند و سر خویش گرفتند اعیان و مقدمان همه گواه منند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
555). امیرک را با خویشتن برد تا مشاهد حال باشد و گواه وی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
352). این رای سخت نادرست است و من از گردن خویش بیرون کردم اما شما دو تن گواه منید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
267).
ملک مسعود ابراهیم شاه است
که بر شاهیش هر شاهی گواه است .
مسعودسعد.
آن را که ندانی نسب و نسبت حالش
وی را نبود هیچ گواهی چو فِعالش .
ناصرخسرو.
خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش .
نظامی .
هرچند این قصیده گواهی است راستگوی
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست .
خاقانی .
دانش من گواه عصمت اوست
بشنو آنچ این گواه می گوید.
خاقانی .
این همه دادم جواب خصم و گواهم
هست رفیع ری و علای صفاهان .
خاقانی .
قول و فعل آمد گواهان ضمیر
زین دو برباطن تو استدلال گیر.
مولوی .
گواهی امین است بر درد من
سرشک روان بر رخ زرد من .
سعدی (بدایع).
-
بی گواه ؛ بی دلیل و برهان . بی شاهد
: به دستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه .
سعدی (بوستان ).
-
گواه دروغ ؛ شاهد دروغ . (ناظم الاطباء).
-
گواه عدل ؛ شاهد عادل
: و آن نخستین چون گواه عدل است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
95).مأمونیان گواه عدلند که به روزگار مبارک سلطان محمود (ره ) دولت ایشان به پایان آمده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
679).
-
امثال :
دم روبه گواه روباه است .
(از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 825).
سخن گواه حال گوینده است . (امثال و حکم دهخدا ج
2 ص
955).
قاضی به دو گواه راضی است . (امثال و حکم دهخدا ج
2 ص
1153).
گر گواه قول کژ گوید رد است ور گواه فعل کژ پوید بد است .
مولوی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1302).
گواه بی گواهان چیست سوگند .
جامی (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1328).
گواه دزد کیسه بر و گواه مست می فروش ؛ مثل هندی است ، نقل از شاهد صادق . (از امثال و حکم دهخدا ج
3 ص
1328).
گواه عاشق صادق در آستین باشد .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328).
مقبول تر نهند ز خامه گواه را .
؟ (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1720).
هم خصم و هم گواه نتوان بودن . (امثال و حکم دهخدا ج
4 ص
1990).
یکی عنایت قاضی به از هزار گواه .
؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 2047).