گول
نویسه گردانی:
GWL
گول . [ گ َ / گُو ] (اِ) پشمینه ای است با مویهای آویخته و آن را درویشان پوشند،و به عربی دلق گویند. (برهان قاطع) (سروری ) (سراج اللغات ) (رشیدی ). خرقه ٔ پرمو و پشم که درویشان پوشیدن آن را عادت دارند. (فرهنگ شعوری از ادات الفضلاء).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گول . (ص ) أبله . نادان . (برهان قاطع) (سراج اللغات )(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ سروری ). احمق . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ). آنکه او را زود فریب ...
گول . (ترکی ، اِ) آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد. (برهان قاطع). جایی بود که آب تنگ ایستاده بود. (لغت فرس ). آبگیر. (فرهنگ شعوری ). ب...
گول . (اِخ ) ۞ در قدیم دو ناحیه به نام گول شناخته میشد یکی گول سیز آلپین ۞ (گول این سوی آلپ نسبت به رومی ها)که شامل ایتالیای شمال...
گول . (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. در 5500گزی خاور بوکان و 5500 گزی خاور راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . این د...
گول . (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. در 22000گزی شمال باختری سیه چشمه و 5500گزی باختر شوسه ٔ سیه چشمه به کل...
گول . (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 83هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 4500گزی خاور راه شوسه ٔ شاهین دژ به می...
گول تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورک بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 40000 گزی جنوب مهاباد در مسیر راه شوسه ٔ مهاباد به ...
گول حاج . (اِ مرکب ) حاجی که پیاده به مکه ٔ معظم می رود. || حاجی جاهل به اعمال و رسوم حج . (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 2 ص 316 شو...
گول خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )که گول خورد. که فریب خورد. که زود از راه برود. فریب خور. آب دندان . گول . احمق . پپه . (یادداشت مؤلف ).
قره گول . [ ق َ رَ گُل ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 35 هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 7500 گزی باختر شوسه ٔ...