لاف . (اِ) اسم از لافیدن . خودستائی به دروغ . به تازی صلف بود و به پارسی خویشتن ستودن . (لغت نامه ٔ اسدی ). صَلف . (دهار).تصلّف . دعوی باطل . گزاف . (دهار). تیه . (منتهی الارب ). کلام فضول و عبارت گشاده و خویشتن ستائی و خودنمائی باشد. (برهان ). سخن زیاده از حد و دعوی بی اصل و با لفظ زدن و پیمودن مستعمل است . (آنندراج )
: همه کبر و لافی بدست تهی
به نان کسان زنده ای سال وماه
بدیدم من آن خانه ٔ محتشم
نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پاره ٔ ترکمانی سیاه .
معروفی .
نگویم من این خواب
۞ شاه از گزاف
زبان زود نگشایم از بهر لاف .
ابوشکور.
نگوئیم چندین سخن بر گزاف
که بیچاره باشد خداوند لاف .
فردوسی .
هزینه مکن سیمت از بهر لاف
به بیهوده مپرا کن اندرگزاف .
فردوسی .
پیاده شود مردم رزمجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی .
فردوسی .
بگیتی نماند همان
۞ مرد لاف
که بپراکند خواسته بر گزاف .
فردوسی .
سرشت تن از چار گوهر بود
که با مرد هر چار درخور بود...
چهارم براند سخن از گزاف
ز بیدانشان مزد جوید به لاف
۞ .
فردوسی .
تو چندین چه رانی سخن بر گزاف
ز دارا شدستی خداوندلاف .
فردوسی .
هر آنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
به گاهی که تنها شوددر نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت .
فردوسی .
هزینه شمر سیم کز بهر لاف
به بیهوده بپراگند بر گزاف
هم اندرزمان چون گشاید سخن
به پیش آرد آن لافهای کهن .
فردوسی .
بر سر بیرق به لاف پرچم گوید منم
طره ٔ خاتون صبح بر تتق روزگار.
عمادی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ .
قریعالدهر.
ماه تمام داشت بروی تو لاف حسن
زد وقت صبحگاه بر او خنده آفتاب .
غواص یزدی (از آنندراج ).
کند کم دراین رسته ٔ دیرپای
نکوهنده لاف (؟) فروشنده رای .
زینبی .
ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی و لاف و آنهمه ژاژ.
لبیبی .
فزاینده شان خوبی از نام و
۞ لاف
سراینده شان از گلو زندواف .
عنصری (از فرهنگ اسدی ).
آخر بدهی به ننگ و رسوائی
بیشک یکروز لاف و لامش را.
ناصرخسرو.
جود از ابر و لاف از رعد است .
سنائی .
اینهمه باد و بارنامه و لاف
داشتستم بدان کل ارزانی .
سوزنی .
مرا چه زهره و یارای این سخن باشد
گزاف لافی گفتم بدین گشاده دری .
سوزنی .
تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر
زین سرگذشت بس که از این سرگذشتنی است .
خاقانی .
عراقم جلوه کرد امسال بر لشکرگه سلطان
که بودش ز آفتاب خاطرم لاف خراسانی .
خاقانی .
نه مرد لافم خاقانی سخن بافم
که روح قدس تند تار و پود اشعارم .
خاقانی .
فخر من بنده ز خاک در احمد بیند
لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند.
خاقانی .
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو.
خاقانی .
هستم عطارد این دو قصیده دوپیکر است
لاف عطاردت ز دوپیکر نکوتر است .
خاقانی .
لاف ز سرپنجه کار شیرعرین است .
ظهیر فاریابی .
تندرستی و ایمنی وکفاف
این سه مایه است و آن دگر همه لاف .
نظامی .
لاف سر پنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومانده چه مردی چه زنی .
سعدی .
نه طفل زبان بسته بودی ز لاف
همی روزی آمد به جوفت ز ناف .
سعدی .
سراسیمه گوید سخن بر گزاف
چو طنبور بی مغز و بسیار لاف .
سعدی .
گفت اندیشه مدارید که یکی منم در این میان که پنجاه مرد را جواب دهم ... و مردم کاروان را دل به لاف او قوی گشت . (گلستان ).
آب که میلش همه با پستی است
در پریش لاف زبردستی است .
امیرخسرو.
کرم اینست رفته قاف به قاف
بی سؤال و جواب و منت و لاف .
اوحدی .
-
امثال :
لاف در غربت آواز در بازار مسگران لاف در غربت آواز (یا گزاف ) درآسیا . (جامع التمثیل ).
لاف کار اجلاف است . (جامعالتمثیل ).
|| بی حیائی . (برهان ). کلمه ٔ لاف مزید مؤخر برخی کلمات واقع شود و افاده ٔ معانی خاص کند: دست لاف . زندلاف . بسیار لاف
: سراسیمه گوید سخن بر گزاف
چو طنبوربی مغز و بسیار لاف .
سعدی .
|| جنگ . (فهرست ولف )
: وز آنسو که لهراسپ شد جنگجوی
الانان و آن در سپارم بدوی
وزین مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپارم ابی جنگ و لاف .
فردوسی (شاهنامه ٔ چ بروخیم ج 5 ص 1199).
|| سخن
: تا بود ز روی مهر لاف من و تو
جز خواب ندید کس مصاف من و تو.
ازرقی .
|| دعوی .ادّعا
: گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم .
سعدی .
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند.
حافظ.