لب
نویسه گردانی:
LB
لب . [ ل ُب ب ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن احمدبن محمدبن نذیرالفهری (ابوعیسی ) من اهل شنتمریة الشرق . سکن بلنسیة روی عن ابیه ابی مروان ، و تولی قضاء بلده وراثة ثم سعی به الی السطان فغربه عن وطنه و اسکنه حضرة بلنسیة الی ان توفی بها بعد سنة 540، حدث عنه ابنه ابوالعطاء وهب بن لب و ابوعبداﷲ محمدبن مسعودبن خلف بن عثمان العبدری من شنتمریة الشرق ، سکن مرسیة و رحل حاجاً و سمع من ابی علی الصدفی . (الحلل السندسیة ج 2 ص 104).
واژه های همانند
۱۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
یاقوت لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) با لبی به رنگ یاقوت سرخ . سرخ لب . (ناظم الاطباء) : جام زرین تو پر کرده ز یاقوت روان ساقی بزم تو یاقوت لب سیم...
لب نزدن . [ ل َ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (... بچیزی ) حتی اندکی از آن نخوردن . هیچ نچشیدن از آن .
لب دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لب دادن ظرفی ، پاره ای ظرفها جون مایعی از او سرازیر کنند در ظرف دیگرپراکنده نشود و آن را لب دادن گویند بر ...
لب شکسته .[ ل َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) (کاسه و جز آن ) که کمی از لب و دهانه ٔ آن پریده و افتاده : آن دیگ لب شکسته ٔ صابون پزی ز من...
لب کلفتی . [ ل َ ک ُ ل ُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت لب کلفت .
لب کویر. [ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش بجستان ، شهرستان گناباد، واقع در شمال باختری بجستان و حاشیه ٔ خاوری کویر نمک . جلگه ، گ...
لب گردان . [ ل َ گ َ ] (ن مف مرکب ) حوض و کاسه و مانند آن که لبهای مایل به شیب داشته باشد.- لب گردان کردن حوض ؛ پر کردن حوض از آب چنا...
لب و لنج . [ ل َ ب ُ ل ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ).- لب و لنج آویختن یا لب و لنج آویزان یا آویخته داشتن ؛ ناخرسندی نمودن با ملامح روی .
ناردان لب . [ ل َ ] (ص مرکب ) سرخ لب . که لبش به رنگ دانه ٔ انار سرخ باشد : نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه ناردان لب لعبتی در ناردان ...
لب قیطانی . [ ل َق َ / ق ِ ] (ص مرکب ) که لبی باریک چون قیطان دارد.