لطف
نویسه گردانی:
LṬF
لطف . [ ل ُ ] (ع مص )نرمی نمودن . (منتهی الارب ). چربی کردن . (تاج المصادر). مهربانی کردن . (منتخب اللغات ). || نزدیک شدن . || رسانیدن خدای مطلوب و مرام کسی را به لطف . (منتهی الارب ). || یاری کردن . || نگهبانی و حمایت کردن . (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
لطف آباد. [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 45هزارگزی جنوب مراغه و 8500گزی خاور شوسه ٔ مراغه به میاندوآ...
لطف الدین . [ ل ُ فُدْ دی ] (اِخ ) (خواجه ...) خواجه عزیز. واعظی با علم و تمیز بود و سالها در مقصوره ٔ جامع هرات به نصیحت بعض خلایق مشغولی م...
لطف الدین . [ ل ُ فُدْ دی ] (اِخ ) میرزا لطف الدین شکراﷲ تبریزی (1095-1164). تخلص وی مخمور. از شعرای قرن دوازدهم هجری است و این دو بیت او ...
لطف اندوز. [ ل ُ اَ ] (نف مرکب ) اندوزنده ٔ لطف و مهربانی و خوشرفتاری : برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف اندوز و زهر شکرآمیز...
لطف کردن . [ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تلطف . نرمی کردن . مهربانی کردن . نکوئی کردن : اگر عبدالجبار وی را لطف کرده بودی آرامی پیدا شدی . (تا...
لطف داشتن . [ ل ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهربانی داشتن . خوش رفتاری داشتن . || دقیقه یا خصوصیتی از جمال داشتن . لطافت داشتن : همه کس را تن و ا...
لطف اﷲ حکیم . [ ل ُ فُل ْ لا هَِ ح َ ] (اِخ ) متخلص به لطف . در فن طبابت ماهر بود و این بیت او راست :آنقدر محو تماشای جمالش گردیم که خود از خا...
لطف اﷲمیرزا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) شعاع الدوله . عم ناصرالدین شاه قاجار بود. (از مرآة البلدان ج 4 ص 7).
قاضی لطف ا. [ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) (مولانا) قاضیی است دانشمند و در صنایع شعری کمال مهارت داشته و قطع از شاعری مولانا از ولایت بهره داشته ...
قرالر لطف ا. [ ق َ ل َ ل ُ فُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقعدر 14500 گزی شمال ارومیه و 1500 گزی خاور ...