گفتگو درباره واژه گزارش تخلف لطیف نویسه گردانی: LṬYF لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای اصفهان است در عهد محمدشاه . به هندوستان رفت و در دهلی متوطن شد. این بیت او راست :به عزم گریه نشستم به رهگذار کسی که بر رهش ننشیند دگر غبار کسی .(قاموس الاعلام ترکی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی لطیف لطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک ۞ . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اس... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان ، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و پنج هزارگزی باختر ... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است از مردم قزوین . این بیت او راست :ای دیده خون ببار مبادا که پای یارممنون دستگیری رنگ حنا شود.(قاموس ... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم عثمانی و از مردم بروسه و مشهور به طوطی لطیف . روزگاری کار قضا کرد و از ثروت پدر و دسترنج خویش در اس... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (مولانا...) شخصی لطیف و ظریف است و شعر خوب دارد و از جمله ٔ شعر او این است :دهان به خنده ٔ شیرین چو یار بگشایدگره ز جا... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (سید...) ابن رکن الدین محمدبن تاج الدین ابومیرةبن کمال الدین ابی الفضل احمدبن محمدبن ضیاءالدین ابوالرضا فضل اﷲ الراوند... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) لطیف الدین سنجری ، متخلص به لطیف . از مردم مراغه است و این رباعی او راست :گوئی که بگو چگونه اشکت خون شدچون نیست دل... لطیف لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) یعقوب شکیب . او راست : الدّرر النظیم فی فن التنویم . (معجم المطبوعات ج 2). لطیف چیزی که نازک است و دیدن و لمس کردنش خوشایند است. (https://www.cnrtl.fr/definition/délicat) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نسوگ nasug (مانوی) تر... توه لطیف توه لطیف . [ ت ُ وِ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت پائین است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهن... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود