اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لطیف

نویسه گردانی: LṬYF
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (مولانا...) شخصی لطیف و ظریف است و شعر خوب دارد و از جمله ٔ شعر او این است :
دهان به خنده ٔ شیرین چو یار بگشاید
گره ز جان من دل فگار بگشاید
میان عارض گلگون ، دهان خندانش
چو غنچه ای است که در لاله زار بگشاید.

(مجالس النفائس ص 394).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
لطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک ۞ . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اس...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان ، واقع در هفت هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و پنج هزارگزی باختر ...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است از مردم قزوین . این بیت او راست :ای دیده خون ببار مبادا که پای یارممنون دستگیری رنگ حنا شود.(قاموس ...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای قرن نهم عثمانی و از مردم بروسه و مشهور به طوطی لطیف . روزگاری کار قضا کرد و از ثروت پدر و دسترنج خویش در اس...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای اصفهان است در عهد محمدشاه . به هندوستان رفت و در دهلی متوطن شد. این بیت او راست :به عزم گریه نشستم به ره...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) (سید...) ابن رکن الدین محمدبن تاج الدین ابومیرةبن کمال الدین ابی الفضل احمدبن محمدبن ضیاءالدین ابوالرضا فضل اﷲ الراوند...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) لطیف الدین سنجری ، متخلص به لطیف . از مردم مراغه است و این رباعی او راست :گوئی که بگو چگونه اشکت خون شدچون نیست دل...
لطیف . [ ل َ ] (اِخ ) یعقوب شکیب . او راست : الدّرر النظیم فی فن التنویم . (معجم المطبوعات ج 2).
چیزی که نازک است و دیدن و لمس کردنش خوشایند است. (https://www.cnrtl.fr/definition/délicat) همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: نسوگ nasug (مانوی) تر...
توه لطیف . [ ت ُ وِ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت پائین است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهن...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.