اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لغ

نویسه گردانی: LḠ
لغ. [ ل َغ غ / ل َ ] (ص ) لق . نامحکم . نااستوار. چیزی جنبان در جای خود که بایستی استوار باشد. نااستوار که در جای خویش جنبد. جنبان بر جای خویش .
- پیچ و مهره ٔ لغ ؛ نااستوار و نامحکم .
- دندانهای لغ ؛ اسنان مترهلة ۞ .
- دندانی لغ ؛ دندانی جنبان .
|| تخم لغ یا تخم مرغ لغ؛ فاسدشده و گندیده . لق . (آنندراج ). که برای فساد یا نزدیکی به فساد چون جنبانند، سپیده و زرده جنبد و آواز کند.
- تخم لغ در دهان کسی شکستن ؛ بر نکته ای که نه بر مصلحت دیگران است وی را آگاه ساختن . بدو وعده ای کردن که وفای آن دیر کشد و او پیوسته مطالبه کند.
- دهن لغ ؛ آنکه راز نگاه داشتن نتواند.
|| صحرای خشک بی علف . دغ . بیابان خشک بی گیاه . || صاف . بی موی . (برهان ). || شاید صورتی از دغ و لخ ، لخت و لوت و روت به معنی عور و برهنه و عریان باشد ۞ :
چونکه زن را دید لغ کرد اشتلم
همچو آهن گشت و نداد ایچ خم .

رودکی .


(این شعر گمان میکنم از سندبادنامه حکایت شاهزاده ٔ فربی و کلان و زن دلاک باشد). رجوع به لج و لخ و دغ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قیله لق . [ ق ِ ل َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی . آب آن از رود قطور و چشمه . محصول آن غلات ، و شغل اهالی زرا...
دهان لق . [ دَ ل َ ] (ص مرکب ) دهان لغ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهان لغ شود.
لق شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.- لق شدن کمر ؛ خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره .- لق...
مژده لق .[ م ُ دَ / دِ ل ُ ] (اِ مرکب ) (مرکب از مژده ٔ فارسی +لُق ترکی که پسوند نسبت است ) آنچه در صله ٔ مژده به کسی دهند. (آنندراج ). مشتلق...
لق و دق . [ ل َق ْ ق ُ دَق ق / دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) زمین هموار و سخت که گیاه و درخت نداشته باشدو این در اصل لغ و دغ به غین معجمه ب...
تق و لق . [ ت َق ْ ق ُ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، کاسد. بی مشتری . بی رونق : بازاری تق و لق ؛ بازاری کاسد. دکانی تق و لق ؛ دکا...
بادام لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوده چناران بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد در 30هزارگزی جنوب خاوری بجنورد سر راه شوسه ٔ قدیمی بجنورد ...
لق کردن . [ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب ) جنبان کردن چیزی استوار، چون : میخ و دندان و جز آن در جای خویش . رجوع به لغ و به لق شود.
لق و لوق . [ ل َق ْ ق ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لغ و لوغ . لغ و پغ: فقط چند تا دندان لق و لوق برای من مانده است . و رجوع به لق شود.
لق لق کردن . [ ل َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبانی چیزی استوار چون میخ و دندان و غیره در جای خود با آواز. || آواز تخم مرغ ضایع و تباه گاه ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.