لقاء
نویسه گردانی:
LQAʼ
لقاء. [ ل ِ ] (ع مص ) دیدار کردن . (منتهی الارب ). لقاءة. لَِقایة. لِقی . لُقی . لِقیان یا لُقیان . لقیة. لُقیانة یا لِقیانة. لُقی ّ. لُقی ً. لقاة. (منتهی الارب ). دیدن . || ادراک . رسیدن . (زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). || کارزار کردن . (زوزنی ). کارزار. (مهذب الاسماء). || آرمیدن با زن . (غیاث ). و رجوع به لقا شود.
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
لقاء. [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لَقوة. (منتهی الارب ).
لقا. [ ل ِ ] (ع اِمص ، اِ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به . منوچهر...
لقع. [ ل َ ] (ع مص ) انداختن چیزی را. یقال : لقعه بحصاة؛ ای رماه بها. (منتهی الارب ). انداختن . (زوزنی ). || انداختن شتر به لوک و جز آن . ...
لغاً.[ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) لاغیة. لغو. بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن . (منتهی الارب ). نافرجام گفتن . (زوزنی ).
لغاً. [ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) شیفتگی کردن به چیزی و آزمند آن شدن . || بسیار خوردن آب را و سیر نشدن . || آواز کردن کسی را. (منتهی الارب ).
مه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گ...
نیک لقا. [ ل َ ] (ص مرکب ) نیک روی . نیکودیدار. نیکولقا. خوش صورت . نیک محضر.
زشترو، کریهمنظر، آنکه رویی نازیبا دارد
ماه لقا. [ ل ِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). آنکه روی وی مانند ماه درخشان و تابان است . (ناظم الاطباء). ماهرو. ماهروی . ماه چه...
فرخ لقا. [ ف َرْرُ ل َ ] (اِخ ) نام قهرمان کتاب امیرارسلان رومی نوشته ٔ نقیب الممالک است . او دختر پطرس شاه فرنگی است . امیرارسلان بدو عاشق ...