اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لقع

نویسه گردانی: LQʽ
لقع. [ ل َ ] (ع مص ) انداختن چیزی را. یقال : لقعه بحصاة؛ ای رماه بها. (منتهی الارب ). انداختن . (زوزنی ). || انداختن شتر به لوک و جز آن . (تاج المصادر). || به چشم کردن کسی را. (منتهی الارب ). به چشم زدن . (زوزنی ). به چشم کردن . (تاج المصادر). || گزیدن مار. || به سر بینی گرفتن مگس چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
لقا. [ ل ِ ] (ع اِمص ، اِ) لِقاء. دیدار. در فارسی توسعاً روی و چهره : پاکیزه لقایش که ز بس حکمت و جودش الحکمة و الجود سری مفتخراً به . منوچهر...
لقاء. [ ل ِ ] (ع مص ) دیدار کردن . (منتهی الارب ). لقاءة. لَِقایة. لِقی . لُقی . لِقیان یا لُقیان . لقیة. لُقیانة یا لِقیانة. لُقی ّ. لُقی ً. لقاة. ...
لقاء. [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لَقوة. (منتهی الارب ).
لغاً.[ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) لاغیة. لغو. بیهوده گفتن و خطا کردن در سخن . (منتهی الارب ). نافرجام گفتن . (زوزنی ).
لغاً. [ ل َ غَن ْ ] (ع مص ) شیفتگی کردن به چیزی و آزمند آن شدن . || بسیار خوردن آب را و سیر نشدن . || آواز کردن کسی را. (منتهی الارب ).
مه لقا. [ م َه ْ ل ِ ] (ص مرکب ) ماهرو. (آنندراج ). ماهروی .مه طلعت . ماه لقا. کنایه از زیباروی است : آمد از او در وجود، کودک فرخنده ای سروقد و گ...
نیک لقا. [ ل َ ] (ص مرکب ) نیک روی . نیکودیدار. نیکولقا. خوش صورت . نیک محضر.
زشت‌رو، کریه‌منظر، آنکه رویی نازیبا دارد
ماه لقا. [ ل ِ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ). آنکه روی وی مانند ماه درخشان و تابان است . (ناظم الاطباء). ماهرو. ماهروی . ماه چه...
خوش لقا. [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوبروی . خوشگل . نیکودیدار : فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست سی غلام ترک دادش خوش لقا و...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.