اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لقع

نویسه گردانی: LQʽ
لقع. [ ل َ ] (ع مص ) انداختن چیزی را. یقال : لقعه بحصاة؛ ای رماه بها. (منتهی الارب ). انداختن . (زوزنی ). || انداختن شتر به لوک و جز آن . (تاج المصادر). || به چشم کردن کسی را. (منتهی الارب ). به چشم زدن . (زوزنی ). به چشم کردن . (تاج المصادر). || گزیدن مار. || به سر بینی گرفتن مگس چیزی را. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سبک لقا. [ س َ ب ُ ل ِ ] (ص مرکب ) مردم سبک روح را گویند، یعنی شخصی که مطیع و فرمان بردار و گشاده رو باشد و ترش رو و مقبوض نباشد و ملاقاتش زود...
صبح لقا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) سپیدچهره . درخشان رخ . نورانی رخ : آن پیر ماکه صبح لقائیست خضر نام هر صبح بوی چشمه ٔ خضر آیدش ز کام .خاقانی .
فرخ لقا. [ ف َرْرُ ل َ ] (اِخ ) نام قهرمان کتاب امیرارسلان رومی نوشته ٔ نقیب الممالک است . او دختر پطرس شاه فرنگی است . امیرارسلان بدو عاشق ...
طواف لقا. [ طَ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف اللقاء. رجوع به طواف القدوم شود.
آفتاب لقا.[ ل ِ ] (ص مرکب ) آفتاب طلعت . آفتاب عذار. سخت جمیل .
بهشتی لقا. [ ب ِ هَِ ل ِ ] (ص مرکب ) بهشتی روی . زیباروی : چون دوزخی گر ابر سیاه و پرآتش است زو بوستان چرا که بهشتی لقا شده ست ؟ناصرخسرو.
خجسته لقا. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) خجسته طلعت . خجسته رو. آن که طلعتش خجسته است . آنکه لقایش خجسته است : مهرگانش خجسته باد چنان...
میمون لقا. [ م َ مو / م ِ مو ل ِ ] (ص مرکب ) مبارک دیدار. خجسته روی : آن بهشتی لعبت میمون لقا را روز و شب منزل و مأوی نگر در آب کوثر آمده .؟ ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.