لک و لک
نویسه گردانی:
LK W LK
لک و لک . [ ل ِک ْ ک ُ ل ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز و صوت کفش آنکه آهسته و پیوسته رود.
- لک و لک افتادن ؛ به این در و آن در یا لک و لک راه افتادن . یا لک ولک توی عالم و دنیا راه افتادن . بی سبب و غرض و فایدتی با دست تهی روی به قصدی آوردن : لک و لک راه افتاده ای که چه ؟
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
بک و لک . [ب ُ ک ُ ل ُ ] (ترکیب عطفی ) پک و لک . لک و پک . از اتباع است همچون خان ومان و تارومار، بمعنی ناهموار و درشت . (برهان ) (از ناظم ال...
پک و لک . [ پ ُ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) گنده و درشت و ناهموار باشد. (برهان قاطع). و نیز رجوع به پُک شود.
پک و لک . [ پ َ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تک و پوی و گرد مردم برآمدن . (برهان قاطع). || بی هنری و رعنائی . (فرهنگ سروری ). || آلات خا...
لک و پک . [ ل َ ک ُ پ َ ](اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است و با فعل کردن و شدن صرف شود. تفسیر عبارتی که در عربی بضاعت مزجات گویند. (برهان...
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و...
لک و لنج . [ ل َ ک ُ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ظاهراً به معنی لب است . (آنندراج ) : من به گرد سر و لک و لنجش که ز شهد و قُبیده منتخب است .م...
لک و لوچه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لک و لوشه . لب و لوچه . لب و لوشه .
لک و لوشه . [ ل َ ک ُ ل َ / لُو ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لنج . لب و لوچه . لک و لوچه . لب و لوشه : باز لک و لوشه اش آویخته است ؛ ...
لک و پیس . [ ل َ ک ُ ] (اِ مرکب ،از اتباع ) بهق . (و آن غیر پیس یعنی غیر برص است ).
لک و پیسی . [ ل َ ک ُ ] (ص نسبی مرکب ) دارای لک و پیس . مبهوق . که لک و پیس دارد.