اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

لوت

نویسه گردانی: LWT
لوت . (اِ) غذا. طعام . اصطلاحی متداول خانقاه و تکیه ٔ درویشان و صوفیان ، چنانکه در شعرهای مولوی همیشه با صوفی همراه آمده و در عبارت مقامات حمیدی نیز که ذیلاً بیاید. اقسام طعامهای لذیذ و طعام در نان تنک پیچیده . (از جهانگیری ) : خواستم تا از فائده ٔ آن محروم نماند... صورت آن اجتماع از وی ننهفتیم و قصه ٔ لوت و سماع با وی بگفتیم . (مقامات حمیدی ).
چون طفل خرد کو شود از لوتها بزرگ
جسم صغیر من شد از اسرار من کبیر.

سوزنی .


تا چنو خر ز بهر پشماگند
ببرد گاو لوت و نقل و شراب .

سوزنی .


دی مرا حاجب امیر بخشم
گفت رو کت امیر ندهد لوت .

انوری .


گه ز نان طفل می زن لوتهای معتبر
گه ز سیم بیوه می خر جامه های نامدار.

کمال اسماعیل .


رو که بر لوت شکر نی برزدم
کوری آن وهم کو مفلس بدم .

مولوی .


لوت خوردند و سماع آغاز کرد
خانقه تا سقف شد پر دود و گرد
دود مطبخ گرد آن پا کوفتن
ز اشتیاق و وجد و جان آشوفتن .

مولوی .


پیش او هیچ است لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوئیش بس .

مولوی .


گفت نان و زاد و لوت دوش من
میکشم از بهر قوت این بدن .

مولوی .


لوتش آورد و حکایتهاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت .

مولوی .


سایه ٔ رهبر به است از ذکر حق
یک قناعت به ز صد لوت و طبق .

مولوی .


نیست لوت چرب تیغ و خنجر است
جان بباید تافت چه جای سر است .

مولوی .


مرد گفتش گوشت کومهمان رسید
پیش مهمان لوت می باید کشید.

مولوی .


هم در آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند.

مولوی .


ذات ایمان نعمت ولوتی است هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول .

مولوی .


چون روان باشی روان و پای نه
می خوری صد لوت و لقمه خوارنه .

مولوی .


شیرخواره کی شناسد ذوق لوت .

مولوی .


و طعامهم [ ای اهل بلاد هرمز ] السمک و التمر المجلوب الیهم من البصرة و عمان و یقولون بلسانهم «خرما و ماهی ، لوت پادشاهی » معناه التمر و السمک طعام الملوک .(ابن بطوطه ).
احمد ز ریاضت نشدت کشف بزن لوت
از اهل دل ار نیستی از اهل شکم باش .

احمد اطعمه .


|| تکه و لقمه ٔ بزرگ . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
لوط. (اِخ ) دهی از دهستان بهرستاق بخش لاریجان شهرستان آمل ، واقع در 26هزارگزی شمال خاوری رینه . کوهستانی و سردسیر. دارای 75 تن سکنه . آب ...
لوط. (اِخ ) ۞ نام پیغمبری است علیه السلام ، به مؤتفکات و او پسر برادر ابراهیم علیه السلام ، یعنی لوطبن هاران بن تارخ . (منتهی الارب ). طبر...
لوط. (اِخ ) ابن یحیی بن سلیمان بن الحرث بن عوف بن ثعلبةبن عام بن ذهل بن مازن بن ذبیان بن ثعلبةبن سعدبن مناةبن غامد. و اسم غامد عمربن عب...
دریای لوط. [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ لوط. بحرالمیت . دریاچه ٔ لوط. رجوع به بحیره ٔ لوط و سفرنامه ٔ ناصرخسرو شود.
بحیره ٔ لوط. [ ب ُ ح َ رَ ی ِ ] (اِخ ) نام دریاچه ای به فلسطین که آنرا بحرالمیت ۞ . نیز نامند و رود اردن آن را از شمال به دریاچه ٔ طبریه پ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
دریاچه ٔ لوط. [ دَرْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (اِخ ) بحیره ٔ لوط. بحرالمیت در فلسطین . رجوع به بحیره ٔ لوط در ردیف خود شود.
این افسانه در تورات، کتاب پیدایش، فصل 19 از بند 30 تا 38 چنین آمده است: 30ـ لوط ترسید در سوآر زندگی کند. از آن جا بیرون آمد و با دو دختر خود به کوهستا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.