لوت
نویسه گردانی:
LWT
لوت . (اِخ ) (کویر...) نام کویری واقع در شمال کرمان و جنوب شرقی کویر نمک و سیصد گز پست تر از آن و آن بیابانی است خشک و هیچ اثر آب در آن دیده نشود و دربدی وضع و هولناکی شهره است ، معذلک ایلات مختلف و ساربانها از آنجا بگذرند و راههای زمستانی قافله در کویر باشد و شب هنگام در آن حرکت کنند و روزها شتران به چرا بازدارند. طول این کویر 1100 هزار گز است ، ولی نباید پنداشت که تمام قسمتهای آن یکسان و موسوم به کویر لوت میباشد، بلکه مرکب است از کویرهایی کوچک شبیه به هم ولی جدا از یکدیگر. ارتفاع متوسط آن 600 گزو پست ترین نقاطش در نزدیکی خبیص سیصد گز است . در ناحیه ٔ کویر آب بسیار کم است . قنوات و چشمه ها به غایت کم آب و اغلب شور میباشد. یکی از مسافرین مشهور موسوم به خانیکف راجع به کویر چنین مینویسد: بسیار مشعوفم که به سلامت از سخت ترین کویرها گذشتم ، زیرا کویرهای گبی و قزل روم در مقابل کویر لوت دشت حاصلخیزی به شمارمی آید... رجوع به جغرافیای طبیعی کیهان ص 119 شود.
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
لوت . (اِ) غذا. طعام . اصطلاحی متداول خانقاه و تکیه ٔ درویشان و صوفیان ، چنانکه در شعرهای مولوی همیشه با صوفی همراه آمده و در عبارت مقامات...
لوت . (ص ) (از: کلمه ٔ رُت ) برهنه را گویند و آن را به تازی عریان خوانند. (جهانگیری ). رُت . لخت . بی پوشش . روخ . روت . روده . عور. عریان . تهک ...
لوت . [ ل َ ] (ع مص ) خبر دادن از آنچه پرسند کسی را. || نهان داشتن خبر را. (منتهی الارب ). || بازداشتن . || بگردانیدن . (زوزنی ).
لوت . (اِ) محل بی آب و علف را گویند.
لوت پوت . (اِ مرکب ، از اتباع ) اقسام طعامهای لذیذ. (غیاث ). رجوع به لوت و پوت شود.
لوت خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از لوت خوردن . که لوت خورد. که لوت خوردن کار اوست : هرکه روزی برّه ای تنها نخورددر میان لوت ...
کویر لوت . [ ک َ رِ ] (اِخ ) رجوع به لوت (اِخ ) شود.
شاه لوت . (اِ مرکب ) (از: شاه + لوت ، غذا) غذای ممتاز. غذای شاهوار. || روده ٔ گوسفند باشد که به گوشت و مانند آن آگنده باشد. آکنج . آگنج . عص...
لوت باغچه . [ چ َ ] (اِخ ) نام محلی به روی خط سرحدی ایران و عراق . (از جغرافیای غرب ایران ص 134).
لوت لندر. [ ت ِ ل ُ دُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) برهنه . به تمامه برهنه و بیشتر درباره ٔ اطفال متداول است . رجوع به لوت و لندر شود.