لولو
نویسه گردانی:
LWLW
لولو. (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز واقع در 43000گزی شمال خاوری ایذه . کوهستانی و معتدل . دارای 265 تن سکنه .آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۱ ثانیه
(ابو لؤلؤ) یک ایرانی که خود را نوکر درباره عمر پور خطاب فرمانروای عرب ساخت و توانست بدین گونه خود را به او نزدیک کرده و او را بکشد. نام دیگر او فیروز ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
لؤلؤ تر. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مروارید رخشان و آبدار و مجازاً اشک و دندان : بشویدش عارض به لؤلؤ تربپالایدش رخ به ...
لؤلؤ شدن . [ ل ُءْ ل ُءْ ش ُدَ ] (مص مرکب ) به صورت لؤلؤ درآمدن : چون صدف امید میدارم که لؤلوئی شودقطره ای کز ابر لطفم در دهان افکنده...
ابن لؤلؤ. [ اِ ن ُ ل ُءْ ل ُءْ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن علی . از ادبا و شعرای اندلس ، خطیب حصن قمارش . وفات او در سال 750 هَ .ق . به بیماری...
حبل لؤلؤ. [ ح َ ل ُ ل ُء ل ُء ] (ع اِ مرکب ) گردن بند مروارید ۞ . (دزی ج 1 ص 246).
لؤلؤ غلام . [ ل ُءْ ل ُ ءِ غ ُ ] (اِخ )کشنده ٔ بدرالکبیر به اشارت وزیر قاسم بن عبیداﷲ به روزگار مکتفی خلیفه . (مجمل التواریخ و القصص ص 370).
لؤلؤ لالا. [ ل ُءْ ل ُ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ مروارید رخشان . گوهر آبدار. رجوع به لالا شود : بوی خلقش خاک را چون عنبر اشهب کندرنگ ...
لؤلؤ خشاب . [ ل ُءْ ل ُ ءِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به لؤلؤ خوشاب شود : لب شیرینش چون تبسم کردشور در لؤلؤ خشاب انداخت .عطار.
لؤلؤ خوشاب . [ ل ُءْ ل ُ ءِ خوَ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لؤلؤ آبدار. لؤلؤ تر. باجلا : بگو که لفظی از آن هست لؤلؤ خوشاب بگو که معن...